-
برای تو و دل تنگت
دوشنبه 26 خرداد 1393 19:08
آدمها گاهی بلد نیستن چجوری حرف دلشونو بزنن آدمها گاهی بلد نیستن از دوستاشون دلجویی کنن گاهی هم فکر می کنن شاید مزاحم دوستشون می شن اگه دور و برش بپلکن یه وقتایی حس می کنن دوستشون غم داره ولی نمی دونن آیا باید همش ازش بپرسن چته؟ یا باید بزارنش به حال خودش باشه نکنه مساله خانوادگی باشه یا یه جوری خصوصی باشه که دلش نخواد...
-
میوه ممنوعه
دوشنبه 26 خرداد 1393 18:12
بالاخره به میوه ممنوعه نزدیک شدم هر بار که از جلوی در اتاق داداشی رد می شدم دلم پر می کشید برای داشتنش امروز اما دلتنگی اینقدر غالب بود که جرات کنم و یه فیس ازش به مچ دست چپم بزنم حالا مستم مست و غرق دست چپم رو که نزدیک صورت می گیرم ناخودآگاه چشمهامو می بندم و لبخند می زنم و اشکی تو چشمام جمع می شه پ.ن: این مدت شدیداً...
-
نقطه سرخط....
شنبه 17 خرداد 1393 10:16
درست وقتی فکر می کنی تولد امسالت رو اصلا دوست نداری، وقتی حتی دلت نمی خواد مثل سالهای پیش براش نامه بنویسی و باهاش خداحافظی کنی، یا برای سال جدیدت شرط و شروط بزاری و حالیش کنی که چی ازش می خوای و تا آخر این سال که همراهشی باید چه چیزایی رو تحویلت بده درست وقتی با خودت فکر می کنی چطوری قبل ترها که بچه بودی روزشماری می...
-
زندگی همین نزدیکی است....
شنبه 10 خرداد 1393 11:37
سکانس اول: عصر یکی از روزهای هفته است دارم از سرکار برمی گردم، اتوبان حکیم به سمت غرب همیشه ترافیکه ولی خدا رو شکر ترافیک روانه و به جز در موارد انگشت شمار استپ کامل نداریم. ولی شاید یکی از همین استپ کامل ها بسه بود برای نابود شدن وسط اینهمه شلوغی و ازدحام، وسط اینهمه روزمرگی و گرما و قیافه عبوس و عجله برای رسیدن حتی...
-
خـــــــــــرداد پرحادثه
شنبه 3 خرداد 1393 12:57
شاید یکی از بزرگترین نعمتهای که خدا به بشر عطا کرده اینه که به هرچیزی تو این دنیا عادت می کنن.... شما ببینید هر اتفاقی هرچقدر خوب یا بد بعد از یه مدت از تب و تا می افته.... و وقتی به سالگردش برمی گردی دیگه نه مثل اون روز خوشحالی که بال دربیاری یا اینقدر ناراحت که زجه بزنی چند وقته دارم فکر می کنم و می شمرم چند ماهه از...
-
جهنم در ذهن ما ماندگار است.
یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 10:18
می گن وقتی آدمها می رن تو جهنم و عذاب می کشن، فکر می کنند این عذاب همیشگیه و باورشون نمی شه که یه روزی تموم می شه، باورشون نمی شه که روزهای خوب هم می آن به نظر من تو این دنیا هم همینطوره، وقتی آدم گرفتار یه مشکل یا ناراحتی می شه فکر می کنه اون مسئله هیچ وقت حل نمی شه، باور اینکه یه روزی یه صبح قشنگی از خواب بیدار می...
-
بدون تو....
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 15:05
می گه: قربونت برم می گم: نه بزار من قربون تو برم..... تو نباشی من بلد نیستم تو این دنیا زندگی کنم.....
-
دلم مسافرت می خواد
شنبه 13 اردیبهشت 1393 15:41
احتمالا جمعه دو هفته دیگه که سه شنبه اش تعطیله نمی رم دانشگاه، آخه یکی از استادمون که درس مهمی باهاش داریم اونروزو تعطیل کرد بعدشم اینکه من اصلا غیبت ندارم که خوب چه معنی داره باید یه روز غیبت کنم، تازه اون هفته به خاطر تعطیلی سه شنبه اش حتما جمعه بعداز ظهر شلوغی خواهد داشت و تو ترافیک بیچاره می شم. آقا اصن دلم هوای...
-
هدیه
شنبه 13 اردیبهشت 1393 10:54
احتراما به اطلاع می رساند اینجانب روز چهارشنبه مصادف با سالروز تولد پرفسور جانمان رفتیم در خونه شون و پرتره مربوطه که دوماهی گوشه اتاقمون بود رو دادم در خونه شون، البت دلمون نمی خواست بدیم نشون به اون نشون که برای ولنتاین آمادش کرده بودیم که ندادیم، بعد گفتیم عید می دیم که اونم دلمون نیومد، بعد هی این پرفسور بیچاره می...
-
می تونست یه سورپرایز باشه
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 12:16
می شد بلیط بگیرم و سورپرایزت کنم و با هم بریم اونوقت می شد که آهنگ "دوستت دارم" شون رو برام لایو بخونی کاش می شد اونوقت حتما فردا تولد بازی بهتری داشتیم مثل همه اون سالهایی که تولدت رو فقط دوتایی جشن می گرفتیم.
-
قرار گروهی هفدهم
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 12:13
بله این تنبلی من بود که ننوشتم وگرنه ما اولین پنج شنبه ماه اردیبهشت هم مثل 16 قرار قبلی دور هم جمع شدیم و خدا رو صد هزار بار شکر 8 نفر از دوستامون تونستن بیان همه هدفهای جدید سال 93 رو نوشته بودیم، تازه اونم براساس بررسی چرخه زندگی، بازم مثل همیشه دوستای خوبم حامی و دوستدار همدیگه بودن و به هم کمک کردیم و با هم راجع...
-
آباد شده خوب
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 11:54
فکر کنم قبلا گفته بودم که دم خونه ما جای پارک یه معضل بزرگه.... اوایل که اومده بودیم تو این خونه یه محوطه خاکی نزدیک خونه بود جلوی یه ساختمون اداری که مخصوص جای پارک بود، ما هم هروقت جای پارک پیدا نمی کردیم می رفتیم اونجا و از جایی هم که هرکدوممون می رسیم خونه مامان عادت داره بپرسه ماشین رو کجا پارک کردی؟ اسم اون زمین...
-
دغدغه چهارشنبه
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 15:24
یکی از بزرگترین دغدغه های هفته های اخیرم این شده که چون جمعه ها می رم دانشگاه دیگه تعطیلات آخر هفته رو حس نمی کنم هیـــــــــــــچ تازه لذت بعد از ظهرهای چهارشنبه هم از بین رفته اصن نمی فهمم چهارشنبه است، با اینکه کلی با خودم تمرین می کنم هی می گم ببین امروز چهارشنبه است هــــــــا بعد لبخند گنده رو جمع می کنم می گم...
-
دیروز خدا با من بود
دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 11:53
دروغ چرا دیروزم مثل سالهای پیش غصه خوردم که زن کسی نیستم که مادر کسی نیستم. ولی خدا خوشحالم کرد، همراهم بود، تمام وقتی که داشتم ولیعصر رو بالا و پایین می رفتم، برام برنامه ریخت، یه برنامه حساب شده که مو لای درزش نرفت، بهم درس داد، خوشحالم کرد، کاری کرد که فکر کنم و یاد بگیرم. امیدوارم بتونم خوب توضیحش بدم. سکانس اول:...
-
بهترین هدیه روز مادر
یکشنبه 31 فروردین 1393 10:33
روز مادر مبارک..... دلم می خواد خیلی چیزا بنویسم ولی راستش می دونم اگه شروع کنم گریه امونم نمی ده.... همینطوری اش هم دو روزه دارم مرتب گریه می کنم.... نمی دونم چم شده..... پس هیچی نمی گم.... فقط تبریک و یه توصیه کوچولو برای مادرهای مهربون، اگه هیچ کادویی از فرزندان یا همسرانتون دریافت نکردید ناراحت نباشید..... خدا...
-
صمد جان امتحان می دهد.
شنبه 23 فروردین 1393 10:35
عرض کنم خدمت منور دوستان گلم که ما در همین یک ماه و چند هفته ای که از دانشجو شدن مون گذشته دریافتیم که این تو بمیری با تو بمیری های قبلی تومنی 2 زار توفیر داره..... ماجرا از این قراره که مقرر گردیده بود اینجانبان در اولین جلسه تحصیلی سال جدید (یعنی جمعه دیروز) کلی تکلیف نوروزی به انجام برسانیم، فقط در مورد یک فقره درس...
-
جای خالی....
سهشنبه 19 فروردین 1393 15:01
رفتند..... جاشون خالیه..... همون هایی که اومده بودن تا جای خالی سعید رو کمتر حس کنیم.... با شروع تعطیلات عید اومدن و دیشب رفتند.... خیلی جاشون خالیه..... کاش به سلامت برسن..... کاش همیشه سلامت باشن و هرجایی که می رن با خودشون شادی ببرند.... دلم برای تی تی، عمو و دو تا وروجک شون تنگ شد.... به همین زودی.....
-
اولین موزه روستایی جهان
یکشنبه 17 فروردین 1393 15:05
دکتر علی اصغرجهانگیری متولد اسفندماه سال 1325 در روستای کندلوس از توابع کجور است.وی پس از اتمام دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه در ایران راهی آمریکا میشود و در ایالت تگزاس در رشته حفاری چاه نفت ادامه تحصیل میدهد . پس از تحصیل به ایران بازمیگردد و به دلیل پذیرفتهشدن در بورس سازمانملل متحد در دانشکده وین در رشته...
-
3 سال + 10 روز
یکشنبه 17 فروردین 1393 12:58
7 فروردین سال 90 برای من شبی به یاد ماندنی ست..... شبی از شبهایی که شروع گریه هام و دلتنگی هام بود..... اون روزا هر روزش مثل روزهای قبل و سالهای قبلش همدیگرو می دیدیم..... ولی اون شب وقتی برگشتم خونه، بعد از یه دل سیر گریه و زاری برای اولین بار صفحه بلاگفا رو برای ساخت یه وبلاگ که توش حرفهای دلم رو بزنم باز کرده...
-
تمام شد
شنبه 16 فروردین 1393 12:33
دوستان، همراهان، دانشجویان، کارمندان و ای همه کسانی که امروز اولین روز برگشتن تون به روال عادی زندگانی بوده بدانید و آگاه باشید که هرچند تمام شدن تعطیلات شیرین بسی تلخ و طاقت فرساست لیکن شما تنها نیستید..... به هر سو بنگرید شاهد چشمهای خواب آلود و خمیازه های طولانی خواهید بود لذا بهتر است دست و پای خود را جمع نموده و...
-
یاس فلسفی.... چیبس و ماست
یکشنبه 10 فروردین 1393 21:21
امروز معنی کلمه یاس فلسفی رو یافتم..... یعنی قشنگ درک کردم ماجرا از این قراره که این فک و فامیل های ما همه گی دسته جمعی رفتن شمال، البته ما هم قرار بود بریم، ساک لباس هامونم جمع کرده بودیم و آماده بودیم که روز پنج شنبه ساعت 4 صبح به همراه برادرای عزیز و خانواده عمو و خانواده سعید بریم ولی ساعت 1:30 همون شب فهمیدیم چند...
-
امسال نباید بترسم.
شنبه 9 فروردین 1393 23:22
از حدوده یک ماه قبل از عید دارم فکر می کنم به اینکه سال جدید باید چه کارهایی انجام بدم؟ می تونم بگم همه هدفهایی که برای پارسالم گذاشته بودم انجام شد، به علاوه فوق لیسانس که دیگه ازش ناامید شده بودم..... ولی برای امسال هر بار اومدم بهش فکر کنم فرار کردم نمی دونم چرا..... البته شاید بدونم، شاید دلیل اصلیش این بود که همش...
-
یا محول الحول و الاحوال
دوشنبه 26 اسفند 1392 13:13
چندین ساله که دم عید آرزو می کنم "سال دیگه سفره هفت سین رو تو خونه خودم بچینم" و سال بعد علاوه براینکه همون آرزو رو می کنم غمم سنگین تر می شه چون بار غصه سالهایی که آرزوم برآورده نشده سنگینتر شده و هر سال می گم ایشالا امسال دیگه..... ولی تجربه از دست دادن سه نفر تو سه سال گذشته به علاوه رفتن پرفسور باعث می...
-
چقدر به وجودت نیاز داشتم، مرسی که اومدی
یکشنبه 25 اسفند 1392 11:23
از 18 سالگی که دیپلمش رو گرفته از ایران رفته یعنی به زور بردنش اون وقتا دوست نداشته از ایران بره، نوجوون بوده کله اش پر از عشق های ناب نوجوونی و خنده های زیر زیرکی با دختر پسرهای هم سن و سال تو فامیل دلش پر می کشیده برای باغهای خانوادگی و دوره همی های فامیلی و تا صبح با دختر دایی ها آهنگهای داریوش و ابی زمزمه کردن...
-
بعضی از آدمها بلدن یه جوره قشنگتر زندگی کنن
یکشنبه 25 اسفند 1392 10:19
وجود بعضی از آدمها تو زندگی دلت رو قرص می کنه آدمهایی که نگاهشون آشناست حتی اگه رابطه خونی که باهات دارن زیاد هم نزدیک نباشه آدمهایی که وقتی کنارتن خیالت راحت می شه و می تونی مطمئن باشی که از جنس خودتن لبخندشون بهت آرامش می ده حس امنیت می کنی در کنارشونی از اون امنیت هایی که آدم رو بعد از یه مسافرت طولانی می رسونه...
-
تو ذهنت چی می بینی؟
سهشنبه 13 اسفند 1392 09:46
وقتی سعید فوت کرد، همون روزای اول که خاله خیلی بی تاب بود یه روز کنارش نشسته بودم اونم بهم نگاه می کرد و هی زیر لب با بی تابی می گفت: چه کار کنم؟ حالا چکار کنم؟ کجا دنبالش بگردم؟ چجوری برش گردونم؟ الان کجاست؟ چجوری طاقت بیارم و ..... منم سعی می کردم آرومش کنم و باهاش حرف می زدم بهم گفت: من می دونستم، همیشه می...
-
من اینجوری ام
یکشنبه 11 اسفند 1392 15:25
مطمئناً همه ما هم اخلاق های خوب داریم هم بد..... منم حتما اخلاق های بد دارم حالا کم یا زیادش بستگی داره به قضاوت آدمها لابد..... ولی امروز داشتم پیش خودم فکر می کردم خدا رو شکر هر چقدرم اگه اخلاق های بد داشته باشم یه اخلاق خوب دارم که شاید کمتر کسی داشته باشدش اونم اینکه من اگه از دست هر کسی ناراحت باشم و به هر دلیلی...
-
کارت پستال
شنبه 10 اسفند 1392 14:38
فرعون خیلی تاکید داره که به رسم خارجکی ها هرسال برای تبریک عید به شرکتهای همکار کارت پستال تبریک بدهیم. هرسال هم خودم شخصاً کارت ها رو تهیه می کنم و می نویسم و پست می کنم، معمولا هم زودتر انجام می دهم چون اصولا عادت ندارم کاری رو بزارم برای دقیقه 90 پشت میزم نشستم و دارم کارت ها رو بعد از چشباندن برچسب داخلشون داخل...
-
جمعه تعطیل نیست
شنبه 10 اسفند 1392 11:45
قدیمتر ها هر روزی از وسط هفته که خسته بودیم با خودمون می گفتیم امروز چند شنبه است؟ چند روز تا جمعه مونده؟ و در کسری از ثانیه به وعده ای دلخوش می شدیم که چند روز دیگه تا استراحتی برای رفع خسته گی بیشتر نمانده پس لبخندی می زدیم و می گذشت قدیمترها هر روزی از وسط هفته که دلگیر بودیم به خودمون می گفتیم امروز چند شنبه است؟...
-
اسم خودشونم می زارن کارشناس
چهارشنبه 7 اسفند 1392 14:30
به یارو زنگ زدم می گم اسناد رو می خوام ایمیل کنم برای کدوم آدرس ایمیل شرکت تون ایمیل کنم؟ با کدوم کار می شه تو بازرگانی؟ می گه: هان؟ می گم: ببینید دو تا آدرس من از شما دارم یکی اش اینفو است یکی اش جی میل می گه: چی می خواهید بفرستید؟ می گم: کپی اسناد حمل می گه مگه نباید مهر برجسته داشته باشه؟ می گم: چرا.... اصل اسناد...