-
هر کس هر آنچه ندارد.....
شنبه 9 آذر 1392 13:48
چند سال پیش یه آقای همکاری داشتیم که تفاوت سنی زیادی با ما نداشت، خانمش هم تو شرکت خودمون کار می کرد..... زن و شوهر شوخ و سرزنده ای بودن....... خانمه هم ولش می کردی کار و میز و زندگیشو ول می کرد و تو واحد ما ور دل شوهرش بود و دوتایی خدای جک گفتن و دست انداختن این و اون بودن و خلاصه روحیه گروه بودن پدر خانمش هم تو همون...
-
سیزدهمین قرار گروهی
شنبه 9 آذر 1392 11:37
سیزدهمین قرار گروهی مون هم اولین 5 شنبه آذر یعنی 5 شنبه ای که گذشت برگزار شد...... اونم خونه یکی از دوستان که خوشبختانه تازه عقد کرده و در واقع همه مون رو به این مناسبت دعوت کرده بود، گیس گلابتون عزیز هم این دفعه دعوت بودند ما ساعت 10:30 رسیدیم و گزارش کارهای ماه پیش رو دادیم...... دو تا هدف جدیدی که قرار بود هر کسی...
-
سرماخوردم
چهارشنبه 6 آذر 1392 11:12
شدیـــــــــــــــــــــداً سرماخوردیم دیروز رو موندیم تو خونه و استراحت کردیم......... استراحت که چه عرض کنم کعنهو میت در نقطه کوری از منزل افتاده بودم و توان حرکت به نقطه دیگری نداشتم عین مگسی که با مگس کش رو سرش زده باشی و خودشم ندونه زنده است یا مرده........ همونجوری شده بودیم مامان جانم هم نبود تک و تنها و بی کس...
-
صرفاً جهت .....
یکشنبه 3 آذر 1392 11:28
اول نوشت: این نوشته صرفاً جهت جلوگیری از گیر کردن در سندروم فرار از نوشتن می باشد و ارزش دیگری ندارد. دوم نوشت: عکس هیچ ربطی به موضوع نداره، صرفاً چون بهم آرامش می داد و ازش خوشم اومد گذاشتم. (درواقع اگه بخواهید فکرشو بکنید اصلاً موضوعی نداشتم لذا عکس مرتبط قابل سرچ نبود) باید برای پس اندازهای جسته و گریخته ام برنامه...
-
بدشانسی
چهارشنبه 29 آبان 1392 11:12
چند سال بود که دلم می خواست باشگاه انقلاب ثبت نام کنم..... من خیلی اهل پیاده روی هستم بیشتر وقتا هم می رم بام ولی اونجا دیگه یه جورایی شلوغ شده، اونم شلوغی که آدمهایی که می آن همه برای صرفا پیاده روی نیومدن یه جورایی برای وقت گذروندن یا سربه سر دیگران گذاشتن می آن انگار...... توشون ارازل و اوباش داره پیدا می شه...
-
اولین نقاشی من با پاستل گچی
چهارشنبه 29 آبان 1392 10:49
خوشگله؟؟؟؟ البته معلمم خیلی کمکم کرده ها همش هنر خودم نیست
-
امروز سال نو می شود.
سهشنبه 28 آبان 1392 11:23
به نظرم هر آدمی باید تو زندگی یه روز خیلی خوب داشته باشه که سال براش از اونروز شروع بشه. اون سالی که منجم ها می نویسند برای زمین تعریف شده...... ولی ما که زمین نیستیم ...... ثابت هم نیستیم که میلیاردها سال تقویم هامونو یه جور برامون صفر کنند ما دوپا داریم که باهاش می تونیم هم زمین زیر پامونو عوض کنیم و هم آسمون بالای...
-
بامزه
دوشنبه 27 آبان 1392 11:20
پ.ن: عین همین متن رو تو ف.ی.س هم نوشتم برای جلوگیری از خطر احراز هویت توسط سرچ گوگل برید ادامه مطلب لطفا رمز نداره. با تشکر دوستم آزی یه پسر بچه 7 ساله داره که کلاس اوله، داشته ازش درس می پرسیده..... آزی: آلودگی هوا روی حیوانات و گیاهان چه تاثیری داره؟ پسرش: مممم ببین مثلا شیر رو در نظر بگیر که چقدر قویه ...............
-
اعتماد به نفس
یکشنبه 26 آبان 1392 12:34
پ.ن: عین همین متن رو تو ف.ی.س هم نوشتم برای جلوگیری از خطر احراز هویت توسط سرچ گوگل برید ادامه مطلب لطفا رمز نداره. با تشکر و ای کسانی که ایمان آوردید بدانید و آگاه باشید که از نشانه های کتاب خوب آن است که تا تمام شدن سطور پایانی توانایی جدا کردن آن را از چشمهای خود نخواهید داشت....... همانا چنین نویسندگانی از...
-
تحصیلات شعور نمی آورد.
یکشنبه 26 آبان 1392 11:04
این جمله تیتر رو بخونید....... من زیاد شنیدمش......... ولی دیشب باورش کردم.......... با تمام پوست و گوشت و استخونم..... دیشب همه تلاشم رو کردم که با یکی از استادهای دانشگاهمون که ماههاست داره سعی می کنه نظرمو به خودش جلب کنه و خیلی خیلی هم ادعاش می شه که استاده و کلی شاگرد تربیت کرده و کلی مطالعه و تحقیق در زمینه های...
-
گوشواره چوبی
شنبه 25 آبان 1392 15:07
یادم نمی آد چند سالم بود که گوشمو سوراخ کردن......... با اینکه خیلی کم گوشواره می اندازم ولی خوشبختانه هنوزم سوراخش هست و مجبور نشدم تمدیدش کنم...... کلا هم از چند تا گوشواره انداختن خوشم نمی آد، یعنی همون یکی اش رو هم تنبلی می کنم چند وقتی بود تو این فکر بودم حالا که این امکان رو دارم که سرکار با شال و روسری باشم،...
-
مشکل از فرستنده است
شنبه 25 آبان 1392 11:43
این روزها عجیب در دنیایی از بی کلامی گیر کرده بودیم.......... من واقعا نمی دونم مشکل لپ تابم چیه؟ از وقتی ویندوزم رو عوض کردم از خونه می تونم همه تون رو بخونم ولی نمی تونم کامنت بزارم........ می تونم کامنت هایی رو هم که برام می زارید بخونم ولی نمی تونم جواب بدم......... در واقع وارد مدیریت وبلاگم می شم ولی نمی تونم...
-
قاصدک
دوشنبه 20 آبان 1392 11:30
به پای تمام قاصدک های شهرم پیغام می بندم پیغامی از مهر و لبخند و چشمهای منتظرم رو بدرقه راهشون می کنم اونها برای رسیدن به تو باید زنده بمونن کاش دعای خیری در چنته داشتم یا کاسه آبی نگاهت به قاصدک های سفیدِ اون حوالی باشه گرمای دستم رو همراه کوله بارشون کردم مبادا غفلت کنی عمر قاصدکها اندازه رسوندن یک پیغام است و...
-
توهم
یکشنبه 19 آبان 1392 12:43
تو کلاس های TA یکی از کارمندهای موسسه هم شرکت می کنه، استاد اصلی TA مدیر موسسه است و تشخیص داده که این خانم چون به قول خودش اعتماد به نفس پایینی داره و نوازش کمی تو زندگی اش دریافت کرده بیاد شرکت کنه غیبت می شه ولی خوب باید برای اینکه موقعیت رو درک کنید بگم که این خانم به شکل عجیب غریبی آرایش می کنه و موهاشو رنگهای...
-
خاطرات
شنبه 18 آبان 1392 13:04
یه وقتایی مث امروز هست که انگار تمام اتفاقات گذشته داره جلوی چشمم تازه می شه و همش فک می کنم اگه اونروز اینجوری می شد! اگه این اتفاق می افتاد یا اون یکی نمی افتاد اگه تو مغز تو این چیزا نمی گذشت و به جاش یه چیزای دیگه می گذشت اگه حرف فلانی رو گوش کرده بودم اگه فلان جا تند نرفته بودم اگه اون آدمه یه جوره دیگه منظورشو...
-
اصرار
چهارشنبه 15 آبان 1392 13:53
خانم شهره جدیداً می فرمایند ..... "اصرار می کنی نرو...... اصرار می کنی بمون..... لبخند می زنی به من..... گم می شه بغضمون....." و این هی هی در مخ ما از صبح داره پاتیناژ می ره به همراه قـــــــــــــــــــــر که از اقصا نقاط بدنمون می زنه بیرون
-
پیشنهاد ازدواج
سهشنبه 14 آبان 1392 15:54
در راستای پست قبلی و این پست پروانه دیدیم تو اسممون هم میم داره و هم ی، پروانه هم فقط تا آخر امروز فرصت داره گفتیم بهش پیشنهاد ازدواج بدیم که امروزمون همه جوره مفید و موثر بوده باشه دل یکی رو هم شاد کرده باشیم خدا رو هم شاد کردیم والا الان نصف دینمون رو هوا بود تکلیفش معلوم می شه حتی اگه نپذیره اون دنیا اگه خدا گفت...
-
تب دارم
سهشنبه 14 آبان 1392 14:33
یه عالمه حرف دارم که دلم می خواد یکی بشینه جلوم و من هی بگم و بگم و بگم..... البته مستحب تره که یارو شعورشم بالا باشه هرجا رو که من دیگه حوصله گفتن نداشتم خودش بفهمه...... درضمن اگه یه مقداری شبیه بز هم عمل کنه که هیچی نگه فقط به علامت تاکید سر تکون بده بیشتر ممنونش می شم..... به روم نیارید می دونم همچین آدم بیکاری که...
-
اگه می دونستم
سهشنبه 14 آبان 1392 09:54
اگه می دونستم دوستمون می ره تئاتر باهاش می رفتم فصل معلق با سمیه که هرچی اومدیم برنامه ریزی کنیم نشد
-
لیلا و من
دوشنبه 13 آبان 1392 11:41
امروز صبح با لیلا اومدم.... ماشین نیاوردم..... در واقع ماشین رو امروز دادم به بابا...... این اواخر چندین بار پیش اومده که به همین منوال گذشته...... آخه محل کار بابا تو طرح زوج و فرده و فقط من تو خونه ماشینم زوجه....... و از طرفی هم نمی دونید چه کیفی داره سر صبحی با لیلا سرکار رفتن..... خوبیش اینه که هم خونه هامون...
-
درست می شه؟؟؟
یکشنبه 12 آبان 1392 14:13
رفتم کامنت های پست "همه چی درست می شه مگه نه؟" آیدا رو می خونم که منم امیدوار بشم با خوندن اینهمه آدم که اومدن و گفتن :..... "آره حتما درست می شه"
-
بارونو دوست دارم .....
یکشنبه 12 آبان 1392 12:15
خدایا بارونی رو که از دیروز داره می آد دوست دارم........ دستت درد نکنه که برامون فرستادیش......... خیلی قشنگه....... لطیف و نرم و سبکه........ صدای چیک چیکش رو که می خوره به شیرونی ساختمون کناری از تو اتاق کارم می شنوم....... بوی نمش هم می آد که روح آدمو تازه می کنه........ قشنگترش امروز صبح بود که از خونه اومدم...
-
دوازدهمین قرار گروهی
شنبه 11 آبان 1392 15:17
دوازدهمین قرار گروهی ما با بچه های کلاس هدف هم خوشبختانه برگزار شد، البته این ماه برعکس تمام ماههای گذشته و متاسفانه نتونستیم اولین پنجشنبه ماه برگزارش کنیم و هفته دوم ماه یعنی پنجشنبه گذشته برگزار شد. اول از همه از همه دوستای گلم تشکر می کنم که با وجود تمام گرفتاری هایی که داشتند تو این یک سال همراه بودند و تو جلسات...
-
مشنگ های مقیم مرکز
شنبه 11 آبان 1392 10:13
گولوهه ما رو لینک کرده "مشنگ های مقیم مرکز" ..... برهمگان نیز واضح و مبرهن است که این عنوان پر بیراه نیست از خودم شروع می کنم، یه خط ایرانسل دارم که واقعاً کاربردی تو زندگیم نداره...... همانا که همون خط اصلی هم نداره چه برسه به این صیغه ایه! والا!!!..... عمه جان ها که آمده بودند با اصرار زیاد دادیمش به عمه 1...
-
بچه های جنگ
چهارشنبه 8 آبان 1392 09:30
داریم با پسر لاله و تفنگ هاش بازی می کنیم، اون علاوه بر تفنگ برای خودش یه بمب کمری هم برمی داره..... من می گم پس منم این یکی بمب رو برای خودم برمی دارم........ می گه نه اون بمب نیست! اون قمقمه است می گم پس به منم بمب بده........ می گه دیگه ندارم می گم باشه پس من این قمقمه رو به جاش برمی دارم که اگه بهم تیر زدی و مردم...
-
فصل معلق
دوشنبه 6 آبان 1392 14:59
یکی از دوستان رفاقت کنه، جوانمردی کنه، قدم به دیده منت بزاره بیاد با هم بریم این تئاتر رو ببینیم پلیــــــــــــــــــز دلمون خواست بریم ببینیمش خوب کسی نیست باهاش بریم آخه کمک قابل توجه پروانه هه ..... گولوهه..... آیدائه...... پورانی....... لاله جونی...... سمیه گلی....... و .... هرکی می آد اگرم همه با هم بریم که...
-
اولین سوال
دوشنبه 6 آبان 1392 10:31
راستش یه جورایی این خانه را پذیرفتیم و داره ازش خوشمان می آد..... اما هنوز دست و پامونو توش دراز نکردیم ببینیم چرت نیمروز زدن توش مزه داره یا نه راستش هنوز لباس های بیرونمونم در نیاوردیم چه برسه به چرت های نیمروزی برای رفع خستگی منتها الان سوال داریم زین پس ما خواستیم بریم به دوستامون سر بزنیم و از خودمون براشون نظرات...
-
سلام
یکشنبه 5 آبان 1392 22:31
ما برعکس بقیه دوستامون فک می کنیم اینجا رو دوست داشته باشیم. راستش اگه بی معرفتی نباشه فک می کنیم دلمون هم برای خونه قبلی مون تنگ نشه البت بر همگان واضح و مبرهن است دلمون برای نوشته های فوق ادبی خودمون که نه ولی برای خاطرات تلخ و شیرین گذشته مون تنگ می شه لکن خونه نو اصولاْ داره حس بهتری به ما می ده شاید باید زندگی...