اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

میوه ممنوعه

بالاخره به میوه ممنوعه نزدیک شدم

هر بار که از جلوی در اتاق داداشی رد می شدم دلم پر می کشید برای داشتنش 

امروز اما دلتنگی اینقدر غالب بود که جرات کنم و یه فیس ازش به مچ دست چپم بزنم

حالا مستم

مست و غرق

دست چپم رو که نزدیک صورت می گیرم ناخودآگاه چشمهامو می بندم و لبخند می زنم و اشکی تو چشمام جمع می شه



پ.ن: این مدت شدیداً و پشت سر هم امتحان داشتم،‌ فرعون هم اومده که نور علی نور بشه، ولی الان که اینجا نشستم تا شنبه امتحان ندارم و شنبه هم امتحان آخر رو می رهم، فرعون هم رفت اصفهان که آخر خفته برگرده....

نظرات 2 + ارسال نظر
... سه‌شنبه 3 تیر 1393 ساعت 00:28

نقاب نیست!!!!
از اون جایی که سه تا نقطه خیلی دمه دسته معمولا وبلاگ هایی که نویسندشون رو نمیشناسم با ... نظر میدم.
ما همدیگه رو نمیشناسیم.
ولی با این وجود شما هر چی دوس داری بدونی بپرس، بگم‎:/‎‎

ممنون برای توضیح نخیر من سوالی ندارم
و به حق راحت بودن شما تو اسم یا نقطه احترام می زارم

... جمعه 30 خرداد 1393 ساعت 04:46

سلام
فرعون هم رفت اصفهان که اخر ،،خفته،،برگرده؟؟
چی هست این خفته ؟؟
‎;P

هفته
نوشتم و ثبت کردم یه بارم نخوندمش
شما نمی خوای از پشت نقاب سه نقطه بیای بیرون؟؟؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.