اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

چه مرضی گرفتم دوباره!

وقتی بعد از مدتها که خرید درمانی رو ترک کرده بودی

در عین حالی که فکر می کنی حالت خوبه و هیچی ات نیست و یه روز خوب و یا شاید معمولی رو پشت سر گذاشتی،

وقتی ساعت کاری ات تموم می شه و از آسانسور شرکت می ری به سمت ماشین.... بعد لحظه ای مکث....

 سرتو کج می کنی و پیاده راه می افتی به سمت اولین خیابون اصلی و اولین پاساژ و اولین مغازه...

و می ری داخل و نه تنها بدون هیچ قصد قبلی بلکه بدون هیچ فکر قبلی.... دو تا مانتو می خری 

بعد همونطور گیج و گنگ از مغازه می آی بیرون دوباره می ری تو یه مغازه بعدی و دو تا مانتو هم از اونجا می خری

بعد دوباره برمی گردی سمت شرکت و در ماشین رو باز می کنی و وقتی داری پاکتها رو می زاری تو ماشین به خودت می گی.... من چرا اینکارو کردم؟

بعد تمام راه تا خونه فکر می کنی چت شده بود؟

مگه حالت بد بود؟

آره بود.....

حتما یه مرضی گرفتی دوباره که آروم و قرار نداری

آدم از خودش که نمی تونه فرار کنه

شب قبل از خواب همه چی یادت می آد

همه چیزایی که به خاطرش بار سنگینی رو روی دوشت حس می کنی و خودتو زدی به ندیدن و نشنیدن و حس نکردن

.

.

.

پ.ن: معمولا آدمها به خرید یه چیزی خیلی علاقه دارند، بعضی ها کفش بعضی ها کیف یا مثلا روسری

من بیشتر از همه چیز دوست دارم همیشه مانتو و پالتو بخرم و هرچی هم بخرم بازم کمه

و وقتایی که حالم بده ناخودآگاه می رم سمت خرید مانتو و پالتو و این بیماری سالهاست که درمان نشده با اینکه فکر می کردم درمانش کردم ولی دیروز به خودم ثابت شد که همچنان درگیرم.

دلم برات می سوزه



هواسم بهت هست

به اینکه چه وظیفه سختی به دوشت افتاده

به دست آوردن دل کسی که دلی ندارد

که چهار قبضه اش را به نام کسی در دوردستها سند منگوله دار کرده

که تو را نمی بیند

چه تلاشی می کنی

می بینمت

می شنومت

ولی همراهت نیستم

همراهی من با پر زدن کبوتری است که آرزو می کنم بالهایش را بهم قرض بدهد

نه برای رسیدن که دیگه مقصدی ندارم برای رفتن

رفتن..... فرار کردن به یه جای دور

جایی که آرزوهای برآورده نشده دست از سرم بردارند

جایی که اونها دیگه دنبالم نیان، من باشم و من

تنها و تنها

و تو.... پیگیر چی هستی؟ 

کجای قصه ات رو داری کوک می زنی به وصله هایی از من که من همراهش نیست

نگرانی هات رو تو کلماتت تو رفتارت تو بودن هات حتی وقتی جرات نمی کنی زیاد باشی حس می کنم

.

گاهی فکر می کنم چه خوب که هستی

باید باشی 

من ولی 

چه پرتوقع و بی باک شدم

چرا نمی فهممت


نمردیم و معروف هم شدیم


پست قبلی اینجا آورده شده این درحالیست که کسی ما را در جریان نگذاشت به جز دوست عزیزمان سمیه- تهران نوشت که جا دارد هزینه انتشار پست را از ایشان بستانیم 

البته اگه دوستان التفات می کردند دستور می دادند پست کامل تر و شاید شسته رفته تری می نگاشتیم به خدا بلد بودیم 

عید مبارک

چه مهربان آفتابی است 

هر روز بی هیچ منتی طلوع می کند

در سال یکبار نیازمان به ماه می افتد

چه نازها که نمی کند!

اگر رخصت داد و برآمد.... عیدت مبارک 

شما کدام؟

شما کدام را انتخاب می کنید؟


از فواید دوران مجردی طولانی مدت همانا تجزیه و تحلیل ازدواج اطرافیان و دسته بندی انواع و اقسام آنهاست که طی مکاشفات اینجانب طبقه بندی ذیل خدمتتان عرضه می گردد.


1- دسته اول وقتی خانم و آقا هر دو عاشقانه همدیگر را دوست دارند

در این دسته ازدواج ها بدور از بحث مشکلات و مسائل احتمالی از قبیل مالی، فرهنگی یا موافقت و مخالفت خانواده ها آنچه عیان است کله قندهایی است که در دل عروس و داماد ذوب می گردد و شیرینی لبخند که در برق چشمانشان هم انعکاس دارد و آرزوهای شیرین که هر دو برآورده شده می بینند و قصر رویا که آنها را به خود فرامی خواند.

اصولاً همه انسانها از همان دوران طفولیت تحقق یک چنین زندگی رویایی ای را حق مسلم خود دانسته و جز آن را متصور نیستن و امید است همگان به این مهم دست یابند.


* ولی خوب همیشه دنیا مطابق میل ما نمی چرخه بنابراین دسته های بعدی به وجود می آیند


2- دسته دوم وقتی خانم علاقه ای به خواستگار مورد نظر نداشته ولی آقا عاشقانه او را می پرستد

از قضا این قسم ازدواج ها هم می تواند در نهایت یک رضایت نسبی ایجاد کند چرا که اصولاً زنان شیفته توجه و محبت می شوند، حتی اگر فرد مورد نظر به دل آنها ننشسته باشد کافیست اندکی هوش به پیگیری های خود بیافزاید تا در فاصله زمانی نسبتاً کمی دل خانم را بدست آورد. مطمئن باشند تا مادامی که خودش ولو یکطرفه عاشقانه همسر را تحسین و تایید نماید و کمی هم چاشنی های فیلم هندی به رابطه بپاشاند خانم با او راه خواهد آمد.


3- دسته سوم وقتی خانم عاشقانه مرد را می پرستد ولی آقا علاقه چندانی نشان نمی دهد

از نظر من این فقره زوج ها طفلکی ترین ها هستند چرا که خانم برای بدست آوردن دل مرد مورد علاقه اش دست به گریبان تمام عاشقانه هایی که خوانده و دیده و شنیده می شه و از هیچ تلاشی کوتاهی نخواهد کرد و هر چه بیشتر تلاش می کند مشترک مورد نظر فراری تر می گردد و حس عجز و ناتوانی را در خود بیشتر می بیند و در خلوت بر خود و بختش لعنت می فرستد که بال و پر صیادی اش بریده شده و مجال شکار ندارد که هیچ فرصت تلاش برای خوشبخت کردن زن زندگی اش را هم ندارد و اینگونه است که هر روز خود را بی عرضه تر می پندارد و هر روز مستاصل تر می شود و از طرفی هم خانم هر روز و هر روز افسرده تر و ناامیدتر به درگاه پروردگار شکوه می کند که دیگر چه کند تا به چشمان شهلای معشوق جلوه کند و این دور تسلسل هر دو را زجر می دهد.


4- دسته چهارم وقتی خانم و آقا هیچکدام علاقه ای مبسوط به هم نداشته بلکه صرفا جهت پاره ای مصالح تن به ازدواج می دهند

بسیار دیدیم کسانی که به قصد مهاجرت حاضر به ازدواج با کسی که ندیدند و نمی شناسند می شوند، و بسیارتر دیدیم کسانی که به قصد زندگی بهتر به فردی که از نظرمالی بهتر هست با تفاوت های زیاد سنی و .... ازدواج می کنند، درقدیم هم گاهی برای صلح دو قبیله یا پاک کردن خون کسی که به قتل رسیده یا مثلا برای ترویج دین و یا بعد از جنگ خودمون گاهی همسر شهید به خاطر وجود بچه های یتیم با برادر همسر ازدواج می کرده و خیلی مسائل دیگه که حتما همه دیدید و شنیدید، اینها هم گاهی با تقدیر خود کنار می آیند و سعی می کنند زندگی بهتری بسازند و موفق می شوند گاهی هم موفق نمی شوند البته، و یا از لج شون با سرنوشت سعی هم نمی کنند، خیلی زیاد بستگی به دیدگاه طرفین و نزدیک بودن افکار و فرهنگ و تحصیلاتشون داره ولی مستثنی هم توشون زیاده



مقصودم از نوشتن این پست فقط بیان این چهار قسم نبود که حتما بر همگان واضح بود یک چنین تقسیم بندی ای قرض بیشتر این بود که بگم تازگی ها به یه تقسیم بندی جدید رسیدم که شاید در طول اینها به عنوان بند 5 نمی گنجد بلکه بطور موازی با این اقسام در نظر گرفته می شه چرا که در همه انواع ازدواج ها گاهی شنیدیم که می گویند "ما با هم تفاهم نداریم" یا "حرف هم رو نمی فهمیم" اعتراف می کنم که پیش از این فکر می کردم این جمله ها صرفا جمله های شیکی هستند که طرفین برای سرپوش نهادن بر مشکلاتی که شاید عنوان آنها در زبان محاوره و در حضور چهار تا غریبه و بزرگتر مناسب نباشه می گویند و بازهم اعتراف می کنم اگر چنین جمله های می شنیدم هنوز کاملا کلمات منعقد نگردیده پوزخندی زیرکی به طرف می زدم که حاکی از "برو خر خودتی" داشت، ولی اکنون به وضوح قادرم این درد را بشنوم چرا که گاهی مواجه می شوم با خواستگاری که تلاش زیادی برای جلب توجه و رضایت اینجانب داره ولی هرچه بیشتر تلاش می کند بیشتر گند می زند و من به چشم خود می بینم که قصد داره محبت کند ولی سنسورهایم می گویند دارد توهین می کند و چه بسیار مواردی که بنده سعی نمودم با چیدمان جملاتی که در نظرم بسیار منطقی می آمد خود را فردی با شخصیت و منطقی و عاقل و دلایلم را بسیار محکمه پسندانه بر ترازوی عدالت قرار دهم ولی در کمال ناباوری می دیدم و می شنیدم که ترجمه همه تلاشهای من حاصلی شبیه فحش های آب نکشیده برای طرف مقابل دارد و این بهت و ناباوری مرا به شناخت دقیقی از جمله "تفاهم نداشتن" رساند گاهی دو انسان در عین حالی که هر دو در جامعه معقول می نمایانند ولی در کنار هم زبانی بسیار بسیار نامفهوم را می سازند.