اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اصرار


خانم شهره جدیداً می فرمایند .....


"اصرار می کنی نرو......

 اصرار می کنی بمون.....

لبخند می زنی به من.....

گم می شه بغضمون....."


و این هی هی در مخ ما از صبح داره پاتیناژ می ره

به همراه قـــــــــــــــــــــر که از اقصا نقاط بدنمون می زنه بیرون

پیشنهاد ازدواج

در راستای پست قبلی و این پست پروانه دیدیم تو اسممون هم میم داره و هم ی، پروانه هم فقط تا آخر امروز فرصت داره

گفتیم بهش پیشنهاد ازدواج بدیم

که امروزمون همه جوره مفید و موثر بوده باشه 

دل یکی رو هم شاد کرده باشیم

خدا رو هم شاد کردیم

والا

الان نصف دینمون رو هوا بود تکلیفش معلوم می شه

حتی اگه نپذیره

اون دنیا اگه خدا گفت چرا کاملش نکردی می گیم به پروانه پیشنهاد دادیم نپذیرفت

به خدا

آدم باید تلاشش رو بکنه



فک می کنید قبول کنه؟!؟!؟!

تب دارم

یه عالمه حرف دارم که دلم می خواد یکی بشینه جلوم و من هی بگم و بگم و بگم.....

البته مستحب تره که یارو شعورشم بالا باشه هرجا رو که من دیگه حوصله گفتن نداشتم خودش بفهمه......

درضمن اگه یه مقداری شبیه بز هم عمل کنه که هیچی نگه فقط به علامت تاکید سر تکون بده بیشتر ممنونش می شم.....


به روم نیارید می دونم همچین آدم بیکاری که اینقدرم طاقت و تحمل بالایی داشته باشه البته تو این دوره و زمونه پیدا نمی شه یا حداقل در دسترس قرار نمی گیره

مثلاً در نقش یه روانشناس می تونه ظاهر بشه که البته لابد نرخش گرونه........

با توجه به اینکه اون درد دل کوفت آدم می شه چون وقتی یاد ساعتی که بالای سرت داره برات کنتور می اندازه می افتی سعی می کنی خلاصه اش کنی........


از صبح احساس می کنم تب دارم........ 

یه عالمه شکلات سنگی و دراژه و شیرکاکائو خوردم..... الانم کلی عذاب وجدان دارم......... به کی بگم؟؟؟؟؟


امروز تولد یکی از بچه های طراحیه..... همه رو دعوت کرده رستوران..... باید دنبال سه نفر برم که بردارمشون با هم بریم....

ولی من تب دارم


دلم می خواد بخوابم

دلم می خواد غر بزنم

و بگم........ بگم که دیروز مامانم گفت پیش خانم دکتری که رفته بود برای بوتاکس چند تا دختر و پسر جوون اومده بودن

و گفت که منم برم بوتاکس کنم


و من پرسیدم مثلاً کجای صورتمو؟ بعد نگام کرد گفت پیشونیت احتیاج به بوتاکس داره

و من از صبح دارم به پیشونی ام فکر می کنم

ولی حوصله ندارم آینه ام رو از تو کیفم در بیارم و نگاش کنم


حتی حوصله ندارم به بهانه دیدن پیشونی ام برم دستشویی که آینه داره..........


من نمی خوام پیر بشم..........

نمی خوام احتیاج به بوتاکس یا عمل بینی یا هرچیز دیگه ای داشته باشم

آخه دوست ندارم زیاد ور برم با سر و کله ام......... برعکس مامانم و داداشی که مرتب تشویقم می کنن دماغمو عمل کنم یا یه بلایی سر موهام بیارم .......


یکی از مشتری ها که امروز زنگ زده بود داشت راجع به آجرهای کوره شون صحبت می کرد وسط حرفش پریدم گفتم از جای دیگه هم قیمت گرفتید؟؟؟..... تعجب کرد گفت: بله..... گفتم از همونجا خرید کنید..........


الان عمق فاجعه رو درک کردید؟؟؟؟؟


اگه می دونستم

اگه می دونستم دوستمون می ره تئاتر باهاش می رفتم

فصل معلق    

با سمیه که هرچی اومدیم برنامه ریزی کنیم نشد

لیلا و من

امروز صبح با لیلا اومدم.... ماشین نیاوردم..... در واقع ماشین رو امروز دادم به بابا...... این اواخر چندین بار پیش اومده که به همین منوال گذشته...... آخه محل کار بابا تو طرح زوج و فرده و فقط من تو خونه ماشینم زوجه....... و از طرفی هم نمی دونید چه کیفی داره سر صبحی با لیلا سرکار رفتن..... خوبیش اینه که هم خونه هامون نزدیک همه هم محل کارمون دو تا کوچه با هم فاصله داره....... ساعت 7:30 لیلا اومد دم در خونه دنبالم و تمام طول راه رو راجع به این حرف می زدیم که من ساعت 7 بیدار شدم و از 7:20 آماده بودم ولی اون برای اینکه 7:30 از خونه بیاد بیرون از ساعت 6 بیدار می شه .......... فک کـــــــــن 

خوب من و لیلا از سال 79 تا حالا دوستای صمیمی هستیم و خیلی وقته همدیگرو می شناسیم..... می دونستم یواش یواشه ولی دیگه نه اینقدر....... هی داشتم فکر می کردم چقدر کد P شخصیتش غالبه؟ و من چقدر با J بودن خودم مبارزه کردم که حالا تازه شدم این.... 

هنوزم دارم فکر می کنم چه ظلمی رو متحمل می شه که از ساعت 6 بیدار می شه اونوقت همیشه هم دیر می رسه سرکارش

من اگه بعد از ساعت 8 می رسم حداقل می خوابم........ 

نمی دونم بقیه آدمها هم اینقدر برای آماده شدن یا انجام هرکاری وقت می زارن؟؟؟؟

راستش من با اینکه سعی می کنم تو هرکاری سرعت عمل داشته باشم لااقل در حد خودم، بازم همیشه وقت کم دارم، واقعا بقیه چکار می کنن که به کاراشون می رسن؟؟؟؟

از صبح دارم به این موضوع فکر می کنم و بازم به اهمیت برنامه ریزی پی می برم 

و فکر می کنم کی باید به مسافر و دارچین و کولی زنگ بزنم و برنامه ریزی و هدف گذاری رو که بهشون قول داده بودم تلفنی بگم؟ هرچند که اونها خودشونم وقت اینکه تلفنی درس بگیرند و ندارند و همه شونم راهشون دوره

بعد دوباره برمی گردم به برنامه ریزی خودم که از صبح کردم و خوشحالم که بعد از مدتها دارم با برنامه روزانه پیش می رم