اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اولین نقاشی من با پاستل گچی


خوشگله؟؟؟؟

البته معلمم خیلی کمکم کرده ها همش هنر خودم نیست 

امروز سال نو می شود.



به نظرم هر آدمی باید تو زندگی یه روز خیلی خوب داشته باشه که سال براش از اونروز شروع بشه.
اون سالی که منجم ها می نویسند برای زمین تعریف شده...... ولی ما که زمین نیستیم ...... ثابت هم نیستیم که میلیاردها سال تقویم هامونو یه جور برامون صفر کنند
ما دوپا داریم که باهاش می تونیم هم زمین زیر پامونو عوض کنیم و هم آسمون بالای سرمونو و هم...... سال مون رو

سال برای من از امروز شروع می شه
امروز سالگرد یه روزه خوبه

امروز سال شمسی شروع می شه
روزی که خورشید به زندگیم اومد
و سال هجری هم یه تاریخی تو اردیبهشته 

امروزم رو باید جشن بگیرم 


پ.ن: مخاطب خاص دارد.

بامزه


پ.ن: عین همین متن رو تو ف.ی.س هم نوشتم برای جلوگیری از خطر احراز هویت توسط سرچ گوگل برید ادامه مطلب لطفا رمز نداره.
با تشکر  

ادامه مطلب ...

اعتماد به نفس

 

پ.ن: عین همین متن رو تو ف.ی.س هم نوشتم برای جلوگیری از خطر احراز هویت توسط سرچ گوگل برید ادامه مطلب لطفا رمز نداره.

با تشکر  

ادامه مطلب ...

تحصیلات شعور نمی آورد.


این جمله تیتر رو بخونید....... من زیاد شنیدمش......... ولی دیشب باورش کردم.......... با تمام پوست و گوشت و استخونم.....

دیشب همه تلاشم رو کردم که با یکی از استادهای دانشگاهمون که ماههاست داره سعی می کنه نظرمو به خودش جلب کنه و خیلی خیلی هم ادعاش می شه که استاده و کلی شاگرد تربیت کرده و کلی مطالعه و تحقیق در زمینه های روانشناسی داره و می فهمه و چه و چه ..... بفهمونم که می تونه نظرش رو مودبانه بگه...... و توهین نکنه...... و باید بپذیره که ممکنه نظر من باهاش مخالف باشه....... و قدرت شنیدن نظر مخالف رو داشته باشه...... ولی نشد

به خدا خیلی تلاش کردم

و ایشون شروع کرد زدن به جاده خاکی......... بدترین کاری که در مذاکره دو تا آدم تحصیلکرده و باشعور می تونی انجام بدی........ یعنی وقتی نمی تونی حرفت رو بزنی یا دلیل درست و حسابی براش بیاری به طرف سنگ پرت کنی.....

مثلا بگی شما با این سن ات!!!!!!

چه ربطی داره؟ اولا که ایشون 5 سال از من بزرگتر بود....... بعدشم اصلا هیچ ربطی به حرفی که داشتیم می زدیم نداشت.... پرسیدم خوب سن ام چی؟ آره من 33 سال دارم!!!!!! الان به بحثمون کمکی می کنه؟

خیلی سعی کردم آروم باشم و مودب........ واقعا هم بودم......... شاهدم هم لیلا بود که همش می گفت وقتی این آدم بی شعور داره اینقدر توهین می کنه تو چجوری اینقدر خونسرد و منطقی هستی!

ولی بودم، البته نمی گم بچه پیغمبرم راستش حدود یک ماه پیش یه مکالمه ای باهاش داشتم که تو اون حرف خیلی خیلی بدی به من زد...... و منم عصبانی شدم و گفتم شما یه آدم از خود راضی هستید که فقط دوست دارید تایید بشوید......

البته هم همونروز و هم دیروز معذرت خواستم........  هرچند که از ته دلم بهش معتقد بودم.......

بعد تازه از همه بدتر اینکه خودش با کلی تلاش و تابلو کردن جلوی بچه های کلاس.......... بعدشم پیدا کردن ف.ی.س ب.و.کم (درحالیکه سرچم بسته است) بعدشم شماره تلفنشو بهم داده........ بعدم درخواست های مکرر برای آشنایی بیشتر ........ حالا می گه دیگه نمی شه این رابطه رو به جایی رسوند!!!!!!!

گفتم از نظر من اصلا رابطه ای نبود.......... می گه از نظر من بود و دل خوش کرده بودم که جوابهای خوبی ازش بگیرم ولی دیگه نمی خوام ادامه پیدا کنه...... 

گفتم ولی من نه به عنوان یه رابطه بهش فکر کرده بودم و نه دلبسته بودم...... می گه پس برای چی دارید توجیح می کنید؟ ........ فک کن!!!!!!!! گفتم آقای محترم شما یک استاد دانشگاه هستید حداقل انتظارم اینه که بدون توهین به صحبتهام گوش کنید و اگه سوء تفاهمی هست خیلی منطقی راجع بهش صحبت بشه بعدش هم خیلی محترمانه برای همیشه خداحافظی کنیم و اگه نمی تونید منطقی باشید من ترجیح می دهم همین الان بحث رو قطع و تموم کنم....... می گه ما هرچی استادهامون می گفتن می گفتیم (چشم) ...... گفتم لابد استادهای شما اجازه تبادل نظر رو به شاگردهاشون نمی دادند و لابد من انتظار داشتم از استادی مثل شما که بتونم بدون ترس نظرم رو بهتون بگم ....... می گه اصلاً شما به جبر روزگار شاگرد من شدید!!!!! 

یعنی کلاً ته بی شعوری ممکن در یه انسان رو خدا دیشب برام به نمایش گذاشت.


پ.ن: عکس مرتبط پیدا نکردم.