اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

گوشواره چوبی


یادم نمی آد چند سالم بود که گوشمو سوراخ کردن......... با اینکه خیلی کم گوشواره می اندازم ولی خوشبختانه هنوزم سوراخش هست و مجبور نشدم تمدیدش کنم...... کلا هم از چند تا گوشواره انداختن خوشم نمی آد، یعنی همون یکی اش رو هم تنبلی می کنم

چند وقتی بود تو این فکر بودم حالا که این امکان رو دارم که سرکار با شال و روسری باشم، خیلی وقتا همین هم -به واسطه اتاق مجزام و اینکه مردی تو شرکت نیست -روی سرم نیست بهتره گوشواره بندازم منتها چون عادت ندارم به مدت طولانی، گوشمو اذیت می کنه

لذا دیروز رفتم یه جفت گوشواره چوبی گرد و سبک و خوشگل خریدم و از صبح تو گوشمه......این مدت همش دنبال یه گوشواره سبک بودم که برای مدت طولانی نگهش دارم این یکی عالیه.......  خیلی هم حس خوبی داره 

 

مشکل از فرستنده است


این روزها عجیب در دنیایی از بی کلامی گیر کرده بودیم.......... من واقعا نمی دونم مشکل لپ تابم چیه؟ از وقتی ویندوزم رو عوض کردم از خونه می تونم همه تون رو بخونم ولی نمی تونم کامنت بزارم........ می تونم کامنت هایی رو هم که برام می زارید بخونم ولی نمی تونم جواب بدم......... در واقع وارد مدیریت وبلاگم می شم ولی نمی تونم حتی پست بزارم

اینگونه بود که ما خوندیم که گولوئه با عثمان بیک چهارپا حمل کرده 

آیدا 11 جریان درگیری داره و بی خیال همه شون آرشیو خونی می کنه 

بی پروامون از دست همسایه ها آزرده است 

و دارچینمون از خونه مادر بزرگ و با اونهمه شلوغ پلوغی با گوشی پست می زاره 

ولی

ولی قادر نبودیم صدامونو به گوش هیچ کدومشون برسونیم


لذا در پی ترک این عادت که پست بخونیم، زنگ بزنیم* برآمدیم و چون تعطیلات همه گیری هم بود خودمونو با فیس و فرندز و کتاب و فتوشاپ و طراحی و خواب و خواب و خواب ...... سرگرم نمودیم


یعنی همه اینها به کنار خوابیدیم ها..... کسری خواب یک سال رو جبران کردیم.


 * توضیح نوشت: یه عادت بدی داریم خیلی وقتها حرفهامون در قالب کامنت نمی گنجه، پست دوستان رو که می خونیم بهشون زنگ می زنیم کامنتمونو تلفنی می گیم...... خیلی هم زشته ولی نمی دونیم چطوری می شه که دوستانمون بهم لطف می کنن و خوشحال می شن

قاصدک


به پای تمام قاصدک های شهرم پیغام می بندم
پیغامی از مهر و لبخند
و چشمهای منتظرم رو بدرقه راهشون می کنم 
اونها برای رسیدن به تو باید زنده بمونن
کاش دعای خیری در چنته داشتم
یا کاسه آبی
نگاهت به قاصدک های سفیدِ اون حوالی باشه
گرمای دستم رو همراه کوله بارشون کردم
مبادا غفلت کنی
عمر قاصدکها
 اندازه رسوندن یک پیغام است و بس.....

پ.ن: مخاطب خاص دارد.

توهم

تو کلاس های TA یکی از کارمندهای موسسه هم شرکت می کنه، استاد اصلی TA مدیر موسسه است و تشخیص داده که این خانم چون به قول خودش اعتماد به نفس پایینی داره و نوازش کمی تو زندگی اش دریافت کرده بیاد شرکت کنه

غیبت می شه ولی خوب باید برای اینکه موقعیت رو درک کنید بگم که این خانم به شکل عجیب غریبی آرایش می کنه و موهاشو رنگهای خفن می کنه، فشن از زیر مقنعه بیرون می زاره، مانتوهایی می پوشه که معمولاً یه چیزایی بهش آویزونه، همیشه آستین هاش تا آرنج بالا هستن و کلی دستبند و زیورآلات صدا دار به دستشه، به نوک ناخن هاشم از این جینگیل ها هست که از ناخن آویزن می کنن می زنه، کفش های پاشنه خیلی بلند می پوشه...... خلاصه که تیپ جالبی داره، همش هم تو کلاس ردیف اول می شینه بعد 180 درجه به سمت بچه ها برمی گرده، طوری که همه مون حس می کنیم یکی مرتب داره نگامون می کنه و زل زده بهمون

خوب همه هم می دونید که تو کلاسهای TA در مورد علل مشکلات روانشناسی و رفتاری و ریشه یابی مسائل گذشته و اینها صحبت می شه........ در مورد هر چیزی که استاد می آد صحبت کنه این خانم اظهار نظر می کنه که واااااااای من اینجوریم! یا نه من اینجوری نیستم! و نیم ساعت از کلاس به بررسی مشکل ایشون پرداخته می شه، تازه وقتی هم که استاد می گه خوب تو این مساله رو داری می خواد با اصرار بگه که نه من اینو ندارم مشکلم یه چیز دیگه است، بعد استاد از یه زاویه دیگه بررسی اش می کنه ولی اصرار داره که بگه نه شما اشتباه می کنید من این مساله رو ندارم.

درحدی که بچه ها اعتراض کردن و جدیداً استاد اجازه نمی ده بحثش ادامه دار بشه و مرتب بهش می گه بهتره وقت کلاس رو شخصی نکنیم شما می تونی بعداً بیای در مورد مشکلت صحبت کنی

الان ترم 4 هستیم، ترم اول که بودیم اینقدر استاد اینو لوس کرد و هی گفت بچه ها این کارمند من نیاز به نوازش های رفتاری زیادی داره، تحویلش بگیرید و اینا که دیگه این شده بود بچه کوچولوی کلاس انگار همه موظف بودن بهش توجه ویژه کنن از مدل موهاش تعریف کنن، از لباس پوشیدنش و .....

چند نفر هم قبول کردن در هفته یکبار بهش زنگ بزنن و بهش انرژی مثبت بدن، البته بعدها اینقدر رفت رو مخ که همه استعفا دادن که هیچ، اعتراض هم کردن.......


قرض از این روده درازی هام.......... امروز دیدم ف.ی.س ب.و.ک پیج این خانم رو چون چندتا دوست مشترک باهاش دارم بهم پیشنهاد داده ....... بعد یه لحظه چشمم افتاد به عکسش کنجکاو شدم رفتم صفحه اش رو باز کردم خوشبختانه عکس هاش باز بودن

دیدم نشسته رو یه صندلی (معلومه تو آفیس هست) یه لباس قرمز پوشیده موهاشو ریخته دورش بعد یه تاج از این الکی ها (نه تاج عروس) ولی شبیه تاج های میس یونیورس گذاشته سرش

بعد رفتم کامنت ها رو نگاه کردم دیدم سه چهار تا کامنت داره کلاً اونم چند تا از بچه های کلاسمون بودن که انگار اینجا هم مجبور بودن، براش کامنت گذاشتن وای عزیزم تو باید تو میس یونیورس شرکت می کردی  یا یه آقایی نوشته ای وای خانم فلانی من اشتباهی فکر کردم عکس یه خانم هندی رو گذاشتی   یعنی قشنگ نیم ساعته دارم می خندم، فک کنم دیشب برنامه رو دیده امروز رفته این عکس رو گرفته اینقدر که تو توهمه.

اگه به جای این قرتی بازی ها یه کمی به درسها گوش می کرد و 4 تا کتاب می خوند شاید مشکلاتش رو حل می کرد.

خاطرات

یه وقتایی مث امروز هست که انگار تمام اتفاقات گذشته داره جلوی چشمم تازه می شه و همش فک می کنم

اگه اونروز اینجوری می شد!

اگه این اتفاق می افتاد

یا اون یکی نمی افتاد

اگه تو مغز تو این چیزا نمی گذشت و به جاش یه چیزای دیگه می گذشت

اگه حرف فلانی رو گوش کرده بودم

اگه فلان جا تند نرفته بودم

اگه اون آدمه یه جوره دیگه منظورشو به خاله ام گفته بود

اگه دیرتر یا زودتر به اون بانک رسیده بودم

اگه می دونستم که تمام نگرانی هامو می تونستم با یه سوال ازش بپرسم 

اگه لج نمی کردم

اگه یکی بهم گفته بود آخرش این می شه

اگه می زاشتم حرفتو بزنی

اگه به حرفای صدمن یه غاز یه حسود توجه نکرده بودم

اگه به اون تلفن لعنتی جواب داده بودم

اگه اون شب ماشینم خراب نشده بود

اگه .....

و هزار تا اگه دیگه

لابد یه جای دیگه بودم و الان یه چیزای دیگه می نوشتم و دغدغه هام چیزای دیگه ای بودن

و حتما خیلی از حس هایی که الان دارم و دیگه نداشتم، چه خوبش و چه بدش

پشیمون نیستم تو هر مقطعی از زندگیم با عقل و منطق همون موقع رفتار کردم

و لابد اگه الانم برگردم همون کارها رو می کنم

لابد باید الان دقیقا همین جایی می بودم که هستم

پس همه اون فکرهای مسخره رو میریزم تو یه ظرف آب و کف و با یه فوت حبابشون می کنم که جلوی چشمم بترکند و خنکی اش رو صورتم پخش بشه


پ.ن: برای سرچ تصویر تایپ کردم "پشیمانی" یه عالمه عکس عروس و داماد برام آورد؟!؟!؟!؟!