و انتهای این قصه سرد و سفید
همیشه سبز خواهد بود
تا رسیدن سال نو، تنها یک سلام خورشید باقی ست......
پیشاپیش به همه دوستانم به همه انسانها و به همه کائنات و همه اونهایی که منتظر بودند که زمستون دلها و روزگار به پایان برسه تبرک می گم.
امسال برای اولین بار منظور و حس شاعر این بیت
"نرم نرمک می رسد اینک بهار...... خوش به حال روزگار...." رو درک کردم
واقعا خوش به حال روزگار
کاش بهار زندگی همه فرا برسه
کاش روزگارمون بهاری باشه و زمستونهای تلخ و سرد و تاریک زندگی تموم بشه
کاش یکی نوید بده که نرم نرمک بهار رسید
برای همه کسایی تو سال گذشته و سالهای قبلش کنارم بودند تو این خونه مجازی و هر کسی که این متن رو می خونه بهترین ها رو آرزو می کنم و آرزو می کنم بهار زندگیش فرا برسه.
دیروز به یکی از آرزوهام تو این دنیا رسیدم.... خدایا شکرت
رولر رو از دست نقاش گرفتم و دیوار و پنجره رنگ کردم
لذتش وصف نشدنی بود
مثل بچه کوچیکی که برای اولین بار مداد رنگی دستش گرفته باشه ذوق می کردم
حالا دیگه من خودم رو تو قاب اون پنجره جا گذاشتم، گوشه اون دیوار حرکت دستم حک شده
این یعنی گوشه ای از من همیشه اونجاست
خیلی خوشحالم
یه آدم معمولی، یه آدم خیلی خیلی معمولی ام که تو به من بزرگی می دی، اندازه اون بتی که تو ذهنت ازم داری گنده م می کنی
بعد به یه آدم دیگه که خودش می تونه بزرگ باشه می گی بیاد از من مشورت بگیره
بعد من نمی فهمم باید به اون آدمه که می دونم خودش یلی یه برای خودش چی بگم
تو همیشه کارت همین بوده البته
من ولی خجالت می کشم از خودم
و فکر می کنم کی دیگه باید یکی مثل تو پیدا بشه که منو اندازه بت های خیالیش بزرگ کنه
.
بعد دوباره فکر می کنم اگرم پیدا نشد مهم نیست، مهم اینه که تو بودی
هر چند کوتاه
و من این حس رو با تو و کنار تو تجربه کردم.
پ.ن: نوشته های اخیر اگه بی سر و ته هستند ببخشید، برام این مهمه که اتفاقات اخیر رو با حسم ثبت کنم.
حالم خوبه، شاید خیلی خوب.
درست مثل همون روز..... تو 6 سالگی.... وقتی برامون جشن پایان مهدکودک رو می گرفتن
وقتی مربی خوش ذوق مهد رو یونولیت برامون شکل انواع حیونهای قشنگ رو بریده بود و نقاشی کرده بود
که بهمون هدیه بده
و من پروانه رو انتخاب کردم
و باهاش رفتم تو رویا، رفتم تو هبروت
گم شدم، بین اونهمه هیاهو و شادی
.
گم شدم
نمی دونم کجام
خسته شدم اینقدر سعی کردم خودمو تو مسیر نگه دارم
مسیری که توش درست فکر کنم
انرژیم مثبت باشه
از بس که خواستم اشتباه نکنم
که همش با خودم فکر کردم کجا رو دارم اشتباه می کنم، چی رو باید اصلاح کنم
.
می خوام فقط رها باشم
مثل کسی که روی آب دراز می کشه
سبک وزن و بیخیال
مثل دیوانه ای که نگران نیست
یا طفلی که دغدغه نداره
.
دنیا بدهکاری های 10 سال پیشش رو دونه دونه داره تو سینی بهم تقدیم می کنه
چقدر مقاومت کنم شاید باید تحویلش بگیرم
هرچند که خیلی دیره