اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

من اینجوری ام


مطمئناً همه ما هم اخلاق های خوب داریم هم بد..... منم حتما اخلاق های بد دارم حالا کم یا زیادش بستگی داره به قضاوت آدمها لابد..... ولی امروز داشتم پیش خودم فکر می کردم خدا رو شکر هر چقدرم اگه اخلاق های بد داشته باشم یه اخلاق خوب دارم که شاید کمتر کسی داشته باشدش

اونم اینکه من اگه از دست هر کسی ناراحت باشم و به هر دلیلی به خود اون طرف می گم و بعد از اون دیگه قضیه برام حل می شه

این مساله چند تا حسن داره اولیش اینه که وقتی قراره شما به کسی علت ناراحتی ات رو از رفتارش بگی باید علتت اینقدر منطقی باشه که با طرف راجع بهش صحبت کنی پس از مساله مطمئنی..... و اگه با خودت دو دو تا چهارتا کردی و مطمئن نبودی که طرف از روی قصد کاری کرده حتما اینقدر به خودت حق نمی دی که بگی

دوم اینکه همه می دونن هر کی یکطرفه بره به قاضی راضی برمی گرده.... شرط این نیست که شما بشینی پشت سر مردم بگی و آخرش هم خودت رو صاحب حق بدونی و اونطرف هم اصلاً نباشه که از خودش دفاع کنه.... اگه به خودش گفتی و اونم این حق رو داشت که دلایلش رو بگه مهمه

سوم اینکه رفتارهایی که آدم ازشون می رنجه معمولاً دو دسته هستند یا اینکه طرف با نیت قبلی یه کاری کرده یا حرفی زده که وقتی شما بهش می گی اونم باز دو حالت داره یا اینقدر شجاعت داره که بهت می گه آره مخصوصاً این حرف رو زدم به فلان دلیل یا شجاع نیست و می زنه به صحرای کربلا یا نهایتاً عذرخواهی می کنه که بیشتر از این کش پیدا نکنه و یا اینکه طرف واقعاً از نظر خودش نمی خواسته شما رو برنجونه که در این صورت احتمالاً شما به خاطر تفاوت تو دیدگاهتون بد برداشت کردید و مساله حل می شه تو دل شما هم کینه ای نمی مونه

چهارم اینکه اگه طرف واقعاً انصاف داشته باشه خوشحال می شه اگه رفتاری کرده یا حرفی زده که شما رو رنجونده از زبون خودتون بشنوه تا اینکه شما برید پشت سرش به دوستان دیگه بگویید و احتمالاً هم 4 تا بزارید روش و بعدم تاکید کنید که چیزی به گوشش نرسه بعد اون بیچاره هم بی خبر از همه جا با دوستان به روابطش ادامه بده و دلیل نگاههای دوستان رو که عوض شده نفهمه و غافل باشه از قضاوتی که داره پشت سرش می شه و برچسب هایی که بهش چسبونده می شه و فقط تو رفتار دیگران این تفاوت ها رو می بینه تا زمان بگذره و دوستان احتمالاً متوجه بشوند که نه شما اون برچسب خاص رو ندارید بعدش بیان معذرت خواهی کنند که ببخشید ما بد قضاوت کرده بودیم

پنجم هم که همه بهتر از من می دونن خدا عیب بنده هاشو آشکار نمی کنه و دوست هم نداره کسی اینکارو بکنه مهمترین حسن این کار اینه که هر کسی به هر دلیلی باعث رنجش دیگران می شه بهتره رازش رو پیش دیگران فاش نکنیم.



بیایید کمک کنیم این فرهنگ رو جا بندازیم که از دست هر کسی ناراحت هستیم گوشی تلفن رو برداریم و مستقیماً به خودش بگوییم و با طرف در مورد رفتاری که ازش ناراحت شدیم حرف بزنیم و طاقت این رو هم داشته باشیم که هر جایی کسی رو رنجوندیم طرف با ما در موردش حرف بزنه و تو دلمون هم ازش دلگیر نشیم بلکه ممنون باشیم که پشت سرمون اون حرفها رو نگفت.

کارت پستال

فرعون خیلی تاکید داره که به رسم خارجکی ها هرسال برای تبریک عید به شرکتهای همکار کارت پستال تبریک بدهیم.

هرسال هم خودم شخصاً کارت ها رو تهیه می کنم و می نویسم و پست می کنم، معمولا هم زودتر انجام می دهم چون اصولا عادت ندارم کاری رو بزارم برای دقیقه 90

پشت میزم نشستم و دارم کارت ها رو بعد از چشباندن برچسب داخلشون داخل پاکت می زارم


مدیرعامل از جلوی اتاقم رد می شه و با یه لبخند محبت آمیزی می گه "ایشالا کارت عروسیت رو آماده کنی" 

و من مثل دخترهای 18 ساله قند تو دلم آب می شه 

پرتره


آقا ما از وقتی شروع کردیم با اسباب و وسایل نیمه حرفه ای پرتره کشیدن و یه چیزایی حالیمون شد، با پرفسور صحبت کردیم و قرار شد پرتره اونو بکشیم و قول دادیم......بعدش ترسیدیم و بهانه آوردیم که عکس نداریم ازت، بفرست..... کلی طول کشید تا رفت برای لاتاری عکس گرفت و همون رو هم برای ما فرستاد...... ما هم پرینت عکسش رو گرفتیم، تو همون زمانها سعیدمون فوت شد و رفتیم برای مراسم و اینها...... وقتی هم که برگشتیم سر کلاس طراحی ترجیح دادیم عکس سعید رو بکشیم اول......... عکس سعید رو کشیدیم و به 40 رسوندیمش..... بعدش دیگه نوبت پرفسور شد و این چند روز گذشته عکس اونم تموم کردیم

قرار شد عکس رو بفرستیم در خونه شون، اونم سفارش کنه اگه می تونن براش پست کنن اگرم نه نگهش دارن تا یه روزی که برگشت ایران بهش بدن........ یا اینکه بفرستم برای دوستش که اون نگهش داره..... هنوز تصمیم نگرفتم چکارش کنم........ خودشم می گه هر تصمیمی خودت گرفتی خوبه........ 

حالا عکسه تموم شده و دادمش که قابش کنن...... یه عکس هم ازش گرفتم و براش تو وایبر فرستادم...... خودم که فکر می کنم خیلی طبیعی شده و حس و شخصیت اش تو پرتره دراومده........ خودشم گفت که خوشش اومده ایشالا که همینطور باشه

پ.ن: چه جمله بندی های مزخرفی..... ببخشید فکرم خیلی مشغوله فقط می خوام با نوشتن سرم گرم شه..... البته فک نکنین بیکارم ها یه عالمه کار دارم ولی یه اعصاب خردی هم دارم که نمی زاره کار کنم یا درس بخونم.

سی دی جدید

سی دی رو از پشت چراغ قرمز خریدم.... آقاهه گفت جدیده..... مهم هم نبود من گوش نمی کردم..... کافی بود یه دلی دلی ای بکنه..... که اونم گاهی اوقات حال بهم زن می شه.....

نه خواننده های امروزی رو می شناسم نه آهنگ ها به گوشم آشناست......

یهو وسط یه آهنگ اسم خودمو می شنوم...... صدای ضبط رو بیشتر می کنم......

بنیامین برای نسیم خونده.....

راست می گفت ها...... سی دی جدید بود!!!!

اینقدر که دلم می خواد اینجا شاد بنویسم

راستش دلم می خواست زندگیم پر از شادی باشه..... یه عالمه خبر خوب و انرژی مثبت داشته باشم و اینقدر از خوشحالی و خوشبختی تو وبلاگم بنویسم که خودم هم راضی باشم از گذروندن این روزهای جوونی با اینهمه شادی و خوشحالی و خوشبختی ......

هرپستی که گه گاهی می نویسم با خودم می گم ایشالا پست بعدی یه خبرخوب و یه اتفاق عالی باشه..... به خاطر همین گاهی وقتها اصلا دلم نمی خواد بنویسم وقتی که می دونم بازم باید از غم و رنج و گرفتاری بنویسم....... خیلی چیزها رو تو این مدت فاکتور گرفتم، خیلی از اتفاقهای ناخوشایند رو

ولی تصمیم دارم این پستم شاد شاد باشه و امیدبخش.... شاید طلسمش شکسته شد...... یعنی ایشالا که می شه

این متن رو امروز صبح یکی از دوستای عزیز کلاس هدف تو وایبر برام فرستاد و اینقدر دوستش داشتم که اولش برای همه دوست جونی هام تو وایبر کپی اش کردم بعد فکر کردم چرا اینجا رو ازش بی نصیب بزارم



فریدون مشیری : یاد من باشد فردا دم صبح

جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم

یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم

یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت……