اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

درست می شه؟؟؟

رفتم کامنت های پست "همه چی درست می شه مگه نه؟" آیدا رو می خونم 


که منم امیدوار بشم با خوندن اینهمه آدم که اومدن و گفتن :.....


 "آره حتما درست می شه" 

بارونو دوست دارم .....


خدایا بارونی رو که از دیروز داره می آد دوست دارم........ دستت درد نکنه که برامون فرستادیش......... خیلی قشنگه....... لطیف و نرم و سبکه........ صدای چیک چیکش رو که می خوره به شیرونی ساختمون کناری از تو اتاق کارم می شنوم....... بوی نمش هم می آد که روح آدمو تازه می کنه........ قشنگترش امروز صبح بود که از خونه اومدم بیرون...... اون هوای گرگ و میش و نفسی که پر می شد از اکسیژن ناب و خالص......... 
خدا جون مرسی که به حرفم گوش کردی و بارون به این قشنگی فرستادی........ کاش تموم نشه........ کاش تو یکی از شهرهای شمال زندگی می کردم که همش و همش بارون بیاد.........
ولی راستش امروز داشتم فکر می کردم چرا حالا که بارونو فرستادی دلم چیزای دیگه هم می خواد.......... مثلاً چرا بیشتر و بیشتر یاد تنهایی هام می افتم........ دلم پیاده روی با پرفسور رو زیر همین بارون می خواد.......... لابد الان پیش خودت می گی: همین دیگه یه چیزی که می دم پررو می شید...... راستم می گی البته...... ما اینجوریم دیگه........ همه مون ......... اصلاً جنسمون اینجوریه......... هرچی بدی دلمون یه چیزه دیگه می خواد........ 
بارون می دی...... دلمون کسی رو می خواد....... اونم باشه دلمون می خواد برای همیشه باشه......... وقتی برای همیشه شد دلمون سقف می خواد........ سقف که دادی دلمون پول می خواد......... پول بدی دلمون بچه می خواد.......... بچه بدی که دیگه ریست کردی دوباره از اول همه چی رو برای بچه دلمون می خواد 
هر کدوم اینها رو هم اگه نگه داری و ندی........ ما هی می گیم هی می گیم ......... گیر می دیم........ گریه می کنیم........
.
اصلاً اشتباهی زندگی کردم......... هیچی نمی خوام......... همین لحظه های ناب بارونو عشقه
مرسی

مشنگ های مقیم مرکز



گولوهه ما رو لینک کرده "مشنگ های مقیم مرکز" ..... برهمگان نیز واضح و مبرهن است که این عنوان پر بیراه نیست

از خودم شروع می کنم، یه خط ایرانسل دارم که واقعاً کاربردی تو زندگیم نداره...... همانا که همون خط اصلی هم نداره چه برسه به این صیغه ایه! والا!!!..... عمه جان ها که آمده بودند با اصرار زیاد دادیمش به عمه 1 و هرچی اون بیچاره فریاد زد که ما موبایل می خواهیم چه کنیم؟ فرمودیم نه نمی شه این همراهتون باشه گم نشوید یه وقت، یه ماه اینجا بود، بعدشم الان بیشتر از یک ماهه که رفته طفلکی، دیروز از زور بیکاری روشنش کردیم و گذاشتیمش شارژ شد...... فک کنید بعد از اینهمه مدت........ بعدش شب می خواستم ساعت کوک کنیم واسه صبح ابتکار به خرج دادیم گفتیم این طفلک مظلوم که گناهی نکرده زنگ خور نداره بزار اینو کوک کنیم حداقل به یاد روزهای گذشته با صدای زنگ این بیدار شیم

حالا حافظ شیراز هم می دونه ما ممکن نیست کارمون به زنگ ساعت بکشه که همیشه خودمون زودترش بیدار می شیم ..... نمی دونیم چه ویری بود......... خلاصه دردسرتون ندم صبح در خواب ناز بودیم که ساعت گوشی زنگ زد ما هم هراسان بیدار شدیم و اولش تعجب کردیم که چرا خواب موندیم.....

دومش تعجب کردیم که چرا هوا اینقدر تاریکه.....

ولی برای خودمون دلیل آوردیم که لابد هوا ابریه که قرارمون با هواشناسی این بود که امروز و فردا بارون بیاد.......

بعدهم برای محکم کاری دلیلمون به خودمون گفتیم دیروز پرده اتاق رو شستی و زیرشم یه ملحفه سفید آویختی که اتاق تاریکتر تر بشه و بتونی خوب بخوابی همینه دیگه حالا تحویل بگیر......

بعد هم تشری به خود زدیم و جستیم و سریع هم لباسمونو عوض کردیم و از اتاق بیرون رفته، نرفته اندک فسفری به مغزمون رسید که ساعت گوشی اصلیمونم چک کنیم.......

اگه گفتید ساعت چند بود؟؟؟؟ 

بله 6:07 دقیقا درست حدس زدید 

و اینگونه بود که ما مشنگ شدیم و به یاد نیاوردیم که ساعت اون گوشی قدیمی رو به ساعت جدید تغییر نداده بودیم 

اصلاً نگران نشید ها برای جبران خسارت وارده سریعاً به حالت چند دقیقه قبل درآمده لباس خوابمونو دوباره پوشیدیم و خوابیدیم و برای اینکه یه وقت اجحافی در حقمون نشده باشه دیگه هم ساعت کوک نکردیم و همانا خواب موندیم و ساعت 7:17 بیدار شدیم

که مبادا حروم بشیم....... چه معنی داره! کائنات باید جبران کنند

.

حالا خودمونیم گولوهه حق داره بگه ما مشنگ های مقیم مرکزیم؟؟؟؟

نه، حق داره؟؟؟

معلومه که داره

لذا اینجانب نیز امروز همچین پیوندی را بازگشایی نمودیم که صحه ای باشد بر این مدعا.....

تا عبرتی باشد برای آیندگان!!!!!

لینک جدید پیوندهامونو ببینید