اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

نقطه سرخط....


درست وقتی فکر می کنی تولد امسالت رو اصلا دوست نداری،

 وقتی حتی دلت نمی خواد مثل سالهای پیش براش نامه بنویسی و باهاش خداحافظی کنی،

 یا برای سال جدیدت شرط و شروط بزاری و حالیش کنی که چی ازش می خوای و تا آخر این سال که همراهشی باید چه چیزایی رو تحویلت بده

درست وقتی با خودت فکر می کنی چطوری قبل ترها که بچه بودی روزشماری می کردی برای رسیدن بهش

یا تو نوجوونی دلت رو برای کادوهای احتمالی که ممکن بود بگیری صابون می زدی

درست همون روزهایی که با فکر نوشتن ویش لیست شونه هاتو بالا می اندازی و گوشه لبهاتو پایین


یه عده دوست خوب تو جاهای مختلف همین شهر یا شهرهای دیگه دارن فکر می کنن که چطوری سورپرایزت کنن

بعد روز تولدت پروانه بهت زنگ می زنه که بری خونه توت فرنگی

اونوقته که دلت می خواد به موهات ژل بزنی و بازشون بزاری تا منگول بشن

دامن کوتاه مشکی می پوشی با جوراب شلواری که حسابی خانم بشی

اونوقته که آرایش می کنی و وقت زدن رژ، اون رژ قرمز پررنگ رو از تو کیف لوازم آرایشت درمی آری

بعدش خودتو غرق می کنی تو عطر (دی کی ان وای) و با خودت فکر می کنی دیگه کدوم یکی از دوستات رو می بینی


در خونه لاله توت فرنگی همیشه به روی دوستاش بازه و این یه نعمت بزرگه برای کسایی که گاهی دربه در یه آغوش دوستانه و یه فنجون چای گرم هستن که یخ تنهایی هاشون باز بشه

و پروانه که با دستای هنرمندش خودت رو نقاشی کرده رو شال، من اینقدر خوشگل نیستم ولی خوشحالم که پروانه منو این شکلی می بینه

و سورپرایزت کامل می شه وقتی می شنوی این شال به سفارش بچه های گروه لاولی لیدیز (یه گروه تو وایبر با دوستان به این نام داریم) هست، و اونوقته که جیغ می زنی از خوشحالی، لاله سردسته این گروه شیطونه، خودش تهران نیست، یاد تک تک اونها می افتی، اینهمه محبت رو کجای دلت باید جا بدی؟ چقدر بیشتر از چیزی که طلبکارانه از خدا انتظار داشتی داره بهت می ده

وقتی خنده های ریز و خوشگل مریم معمولی بزم رو کامل می کنه

البته باید بگم همراه با این شال قشنگ من یه مانتوی خوشگل هم داشتم از طرف دوستای مشنگم، که زحمت طراحی روی اون رو هم پروانه عزیزم کشیده

و یه کیک پر از قلب های با طعم توت فرنگی 


خیلی فکر کردم که این پست رو چطوری بنویسم، چطوری و با چه زبونی تشکر کنم، ولی بالاخره هم یه پست هول هولکی شد، از همه دوستای گلم ممنونم، خیلی خیلی ممنونم اینقدر این اتفاقات و در تکمیلش تماسها و کامنتهای دوستای خوبم بهم انرژی داد که داره باورم می شه امسال می تونه یه سال عالی باشه، مریم آ، اس ام اس تو و کامنتت یکی از همون بهترین ها بود از همین راه دور خودت و نی نی نازت رو می بوسم.

راستش بعد از اینکه 5 شنبه اینقدر روز قشنگی بود، فرصت کردم به ویش لیستم فکر کنم، و دیروز برای اولین بار رفتم برای خودم کادوی تولد خریدم، چیزی که همیشه آرزو داشتم داشته باشمش، یه حلقه نگین دار نقره، فکر کردم بهتره خودم برای خودم بخرمش تا اینکه منتظر باشم یه کسی پیدا بشه که منت سرم بزارم و برام حلقه بخره

اینم اعتراف تولدی بود براتون 


روی ماهه همه دوستای خوبم رو می بوسم مرسی که هستید، دنیا بدون شماها جای غیرقابل تحملی می شد. 

دوستانی از جنس فرشته

ممنونم از دوستای گلم که این روزها کنارم بودن و نزاشتن این بار سنگین رو تنهایی به دوش بکشم

دوستای وبلاگی که روز تعطیلشون رو وقت گذاشتن و قدم رنجه کردن و بهمون سر زدن و چه اونهایی که دوست داشتن باشن و به هر دلیلی نشد که روی ماهشونو ببینم و کسایی که شاید وظیفه من بود بهشون سر بزنم

و معذرت می خوام ازشون اگه حال مامان اینقدر خوب نبود که رسم میزبانی رو به جا بیاره

هم معذب بود که بچه ها چشمش رو اونجوری ببینند آخه این روزا همش می گه دلم نمی خواد از خونه برم بیرون هم حجم اندوه و افسردگی اش اینقدر زیاده که دلش نمی خواد حتی کلمه ای حرف بزنه و هم اینکه بعد از رفتن بچه ها گفت دلم می خواست دوستات اولین بار که می آن خونه مون برای تبریک گفتن بهت باشه نه تسلیت

این حرفش خیلی ناراحتم کرد ولی افسوس که نمی شه کاریش کرد


یه دوست عزیزی همیشه بهم لطف داشت و کامنت می گذاشت به اسم آفرین، هم تو وبلاگ قبلی هم اینجا، خیلی وقتا حتی آدرس وبلاگشم نمی گذاشت دیروز شنیدم که برادر عزیزش فوت شده و از دیروز حالم بده همش لحظه های اول و ساعتهای اول و روزهای اول که به خودم خبر فوت "س" رو داده بودن یادم می آد روز خاکسپاریش و یه دوست رو تو این شرایط تجسم می کنم 


منو ببخش که کاری از دستم برنمی آد


سیزدهمین قرار گروهی


سیزدهمین قرار گروهی مون هم اولین 5 شنبه آذر یعنی 5 شنبه ای که گذشت برگزار شد...... اونم خونه یکی از دوستان که خوشبختانه تازه عقد کرده و در واقع همه مون رو به این مناسبت دعوت کرده بود، گیس گلابتون عزیز هم این دفعه دعوت بودند

ما ساعت 10:30 رسیدیم و گزارش کارهای ماه پیش رو دادیم...... دو تا هدف جدیدی که قرار بود هر کسی برای تا آخر سال مشخص کنه آماده کرده بودیم....... ایرادهای کوچیک همو تو انتخاب هدف گرفتیم و برنامه ریزی مونو برای چندماه آینده انجام دادیم و پیمان ها رو بستیم.

گیس گلابتون عزیز هم به جمع ما پیوستند، با اینکه ایشون مهمون بودند ولی بازم ازشون سوال پرسیدیم و ایشون هم مثل همیشه راهنمایی مون کردند.


بامزه


پ.ن: عین همین متن رو تو ف.ی.س هم نوشتم برای جلوگیری از خطر احراز هویت توسط سرچ گوگل برید ادامه مطلب لطفا رمز نداره.
با تشکر  

ادامه مطلب ...

مشکل از فرستنده است


این روزها عجیب در دنیایی از بی کلامی گیر کرده بودیم.......... من واقعا نمی دونم مشکل لپ تابم چیه؟ از وقتی ویندوزم رو عوض کردم از خونه می تونم همه تون رو بخونم ولی نمی تونم کامنت بزارم........ می تونم کامنت هایی رو هم که برام می زارید بخونم ولی نمی تونم جواب بدم......... در واقع وارد مدیریت وبلاگم می شم ولی نمی تونم حتی پست بزارم

اینگونه بود که ما خوندیم که گولوئه با عثمان بیک چهارپا حمل کرده 

آیدا 11 جریان درگیری داره و بی خیال همه شون آرشیو خونی می کنه 

بی پروامون از دست همسایه ها آزرده است 

و دارچینمون از خونه مادر بزرگ و با اونهمه شلوغ پلوغی با گوشی پست می زاره 

ولی

ولی قادر نبودیم صدامونو به گوش هیچ کدومشون برسونیم


لذا در پی ترک این عادت که پست بخونیم، زنگ بزنیم* برآمدیم و چون تعطیلات همه گیری هم بود خودمونو با فیس و فرندز و کتاب و فتوشاپ و طراحی و خواب و خواب و خواب ...... سرگرم نمودیم


یعنی همه اینها به کنار خوابیدیم ها..... کسری خواب یک سال رو جبران کردیم.


 * توضیح نوشت: یه عادت بدی داریم خیلی وقتها حرفهامون در قالب کامنت نمی گنجه، پست دوستان رو که می خونیم بهشون زنگ می زنیم کامنتمونو تلفنی می گیم...... خیلی هم زشته ولی نمی دونیم چطوری می شه که دوستانمون بهم لطف می کنن و خوشحال می شن