اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

کارت پستال

فرعون خیلی تاکید داره که به رسم خارجکی ها هرسال برای تبریک عید به شرکتهای همکار کارت پستال تبریک بدهیم.

هرسال هم خودم شخصاً کارت ها رو تهیه می کنم و می نویسم و پست می کنم، معمولا هم زودتر انجام می دهم چون اصولا عادت ندارم کاری رو بزارم برای دقیقه 90

پشت میزم نشستم و دارم کارت ها رو بعد از چشباندن برچسب داخلشون داخل پاکت می زارم


مدیرعامل از جلوی اتاقم رد می شه و با یه لبخند محبت آمیزی می گه "ایشالا کارت عروسیت رو آماده کنی" 

و من مثل دخترهای 18 ساله قند تو دلم آب می شه 

جمعه تعطیل نیست


قدیمتر ها هر روزی از وسط هفته که خسته بودیم با خودمون می گفتیم امروز چند شنبه است؟ چند روز تا جمعه مونده؟ و در کسری از ثانیه به وعده ای دلخوش می شدیم که چند روز دیگه تا استراحتی برای رفع خسته گی بیشتر نمانده پس لبخندی می زدیم و می گذشت


قدیمترها هر روزی از وسط هفته که دلگیر بودیم به خودمون می گفتیم امروز چند شنبه است؟ چند روز دیگه که آخر هفته شد یه کاری می کنیم که دلمون خوش بشه مثلا با لیلاهه می ریم یه قهوه ای می خوریم و گپی می زنیم و زندگی شیرین می شه


قدیمترها هر روزی از وسط هفته که پشت سرهم هرچی دم دستمان بود وسط اتاقمون ریخته و پاشیده بودیم، باز هم لباسی رو روی صندلی اتاق بی خیال پرت می کردیم و دلخوش بودیم جمعه ای می آد که وقت کنیم همه چیز رو بزاریم سرجاش


قدیمترها هر وقت هوس خرید کردن به سرمون می زد یا خرید درمانی مون می گرفت و تا مبالغی پول خرج نمی کردیم دلمون باز نمی شد به خودمون وعده می دادیم جمعه که شد بازم همراه لیلا جانمون بریم ویندو شاپینگ کنیم و در کنارش هر چه دلمون خواست بخریم


قدیمترها وقتی هوس پیاده روی می کردیم بعداز ظهر جمعه ای کفش کتانی سفیدمون رو به پا می کردیم و کیف بند بلند سفید رو هم می انداختیم رو دوشمون، مانتوی آدیداس رو می پوشیدیم با شلوار گرمکن، کاپشنش رو هم می بستیم دور کمرمون و می رفتیم توچال برای خودمون قدمی می زدیم


قدیمترها بعد از ناهار روز جمعه کنار خانواده یه فیلم خانگی دبش نگاه می کردیم و حالش رو می بردیم دست جمعی


قدیمترها جمعه صبح وقتی چشممون رو باز می کردیم و می دیدیم هوا هنوز تاریکه به خودمون می گفتیم آخ جون امروز جمعه است هنوز می تونیم بخوابیم و می خوابیدیم تـــــــــــا لنگ ظهر

.

.

.

حالا ولی جمعه روزی است که شبش از ترس بیدار شدن صبح خوابمون نمی بره


صبح از ساعت 4 خواب و بیداریم، 4:30 بلند می شیم، 5 راه می افتیم، 5:15 سوار اتوبوس می شیم، 7:30 می رسیم دانشگاه، تا 6 بعداز ظهر از این کلاس به اون کلاس می رویم، 6 یکی از همکلاسی ها لطف می کنه از ما خواهش می کنه همراهی اش کنیم تا تهران چون ماشین داره ولی از بخت بدمون وسط اتوبان تصادف می کنیم و 1:30 معطل پلیس می شویم و هرچه دوباره و دوباره زنگ می زنیم می گوییم ما دو ساعت داره هی زنگ می زنیم چرا پلیس نمی آد؟ 110 به ما می خندد و می گوید خانم شما که 40-45 دقیقه پیش زنگ زده بودید چرا می گویید دو ساعت!!!! و ما بازم صبر می کنیم و وقتی بعد از 1 ساعت و نیم پلیس نیامد عطاشو به لقاش می بخشیم و به ترافیک سنگین اتوبان جان می سپاریم و دوستمان هی کلاژ و ترمز می کند، بعدش لطف می کند ما را می رساند.


تــــــــا بالاخره به منزل می رسیم بعد هی فکر می کنیم اگه پرسیدند چرا دیر آمدی چه بگوییم؟ 

پدرمون تا ما رو می بینه می گه: جمعه هامونو پر از استرس کردی ها می دونی

! و ما غمگین می شویم و باز مزه مزه می کنیم که علت دیر آمدن را بگوییم یا نه، برای فرار به حمام پناه می بریم که بیشتر وقت داشته باشیم فکر کنیم وقتی برمی گردیم 

مامانمون می گه: دیشب تا صبح خوابهای وحشتناک مرگ و کما و تصادف دیدیم و تا صبح گریه کردیم

این رو که می شنویم خفه خون می گیریم و خدا رو شکر می کنیم که از تصادف مختصر دوستمون حرفی نزدیم.


پ.ن: نمی دونم چرا غمگین شد..... من خوبم..... خسته هم نیستم..... برعکس لذت می برم از سرکلاس نشستن و درس خوندن های سخت که از همین الان شروع شده..... حتی از راه هم زیاد گله ای ندارم.....  

اسم خودشونم می زارن کارشناس

به یارو زنگ زدم می گم اسناد رو می خوام ایمیل کنم برای کدوم آدرس ایمیل شرکت تون ایمیل کنم؟ با کدوم کار می شه تو بازرگانی؟ 

می گه: هان؟

می گم: ببینید دو تا آدرس من از شما دارم یکی اش اینفو است یکی اش جی میل 

می گه: چی می خواهید بفرستید؟

می گم: کپی اسناد حمل 

می گه مگه نباید مهر برجسته داشته باشه؟

می گم: چرا.... اصل اسناد همراه با بار می آد.... ولی من کپی می فرستم که شما باهاش ثبت سفارش انجام بدهید، وقتی کالا رسید با برگه ثبت سفارش که از وزارت بازرگانی گرفتید باید برید گمرک و بارتون رو ترخیص کنید

می گه: من که نمی دونم ترخیص کار داریم خودش می دونه

می گم خوب حالا به کدوم آدرس ایمیل کنم؟

می گه: اینهایی که شما می گویید رو من نمی شناسم..... من فقط با آدرس ایمیل خودم کار می کنم 


یعنی فقط تونستم مث خارجی ها بگم گوشی رو بدهید به رییس تون لطفا..... 

پرتره


آقا ما از وقتی شروع کردیم با اسباب و وسایل نیمه حرفه ای پرتره کشیدن و یه چیزایی حالیمون شد، با پرفسور صحبت کردیم و قرار شد پرتره اونو بکشیم و قول دادیم......بعدش ترسیدیم و بهانه آوردیم که عکس نداریم ازت، بفرست..... کلی طول کشید تا رفت برای لاتاری عکس گرفت و همون رو هم برای ما فرستاد...... ما هم پرینت عکسش رو گرفتیم، تو همون زمانها سعیدمون فوت شد و رفتیم برای مراسم و اینها...... وقتی هم که برگشتیم سر کلاس طراحی ترجیح دادیم عکس سعید رو بکشیم اول......... عکس سعید رو کشیدیم و به 40 رسوندیمش..... بعدش دیگه نوبت پرفسور شد و این چند روز گذشته عکس اونم تموم کردیم

قرار شد عکس رو بفرستیم در خونه شون، اونم سفارش کنه اگه می تونن براش پست کنن اگرم نه نگهش دارن تا یه روزی که برگشت ایران بهش بدن........ یا اینکه بفرستم برای دوستش که اون نگهش داره..... هنوز تصمیم نگرفتم چکارش کنم........ خودشم می گه هر تصمیمی خودت گرفتی خوبه........ 

حالا عکسه تموم شده و دادمش که قابش کنن...... یه عکس هم ازش گرفتم و براش تو وایبر فرستادم...... خودم که فکر می کنم خیلی طبیعی شده و حس و شخصیت اش تو پرتره دراومده........ خودشم گفت که خوشش اومده ایشالا که همینطور باشه

پ.ن: چه جمله بندی های مزخرفی..... ببخشید فکرم خیلی مشغوله فقط می خوام با نوشتن سرم گرم شه..... البته فک نکنین بیکارم ها یه عالمه کار دارم ولی یه اعصاب خردی هم دارم که نمی زاره کار کنم یا درس بخونم.

سی دی جدید

سی دی رو از پشت چراغ قرمز خریدم.... آقاهه گفت جدیده..... مهم هم نبود من گوش نمی کردم..... کافی بود یه دلی دلی ای بکنه..... که اونم گاهی اوقات حال بهم زن می شه.....

نه خواننده های امروزی رو می شناسم نه آهنگ ها به گوشم آشناست......

یهو وسط یه آهنگ اسم خودمو می شنوم...... صدای ضبط رو بیشتر می کنم......

بنیامین برای نسیم خونده.....

راست می گفت ها...... سی دی جدید بود!!!!