اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

خلاصه اخبار

خلاصه اخبار

جمعه این هفته دومین روز حضور ما در کلاسهای قزوین بود.... تصمیم گرفتیم سرویس ها رو امتحان کنیم و دیگه ماشین نبریم..... این بود که ساعت 4:30 صبح بیدار شدیم و ساعت 5 به همراه مامان جانمان راهی شدیم..... (البته بگم که کلی کل کل داشتیم شب قبلش ما می خواستیم با آژانس بریم و مامان اصرار داشت که برسونتمون..... خلاصه دردسرتون ندم مغلوب شدیم) 5:30 اتوبوس راه افتاد........ اتوبوسی مملو از دانشجو...... خوشبختانه همه مرتب و منظم، آقایون باید جلو می نشستند و خانمها عقب، چراغهای اتوبوس بعد از راه افتادن خاموش شد و صدای جیک از کسی در نمی اومد همه به خواب نازی فرو رفتیم..... وقتی بیدار شدیم ساعت 7:05 بود و ما رسیده بودیم در دانشگاه..... بسی خوشحال از این استراحت صبحگاهی تمام روز دنبال راهی برای درست کردن واحد هامون بودیم که خدا رو شکر یه دریچه های امیدی باز شد و ما دو تا کلاس دیگه پیدا کردیم جاشون دادیم مابین ساعتهای بیکاری مون و 2 ساعت هم تقبل کردیم اضافه تر بمونیم اینگونه شد که رفتیم التماس مدیرگروه و مخش رو زدیم و نامه مون رو امضا کرد و دیروزم دوباره طی طریق نمودیم به سمت دانشگاه و ما اکنون 10 واحد درسی داریم از ساعت 8 تا 18 روز جمعه........ 

خدا رو شکر دیروز مسئول حذف و اضافه هم همکاری کرد و کارمونو انجام داد و واحدهای چهارشنبه رو حذف کرد........ فقط الان نگرانی مون اینه که این واحدهای اضافه مون مربوط به ترم های بالاتر می باشد و بعد از تعیین گرایش که ما اکنون برداشتیم خدا کنه فردا مشکلی پیش نیاد

 برگشتنی هم با سرویس دانشگاه برگشتیم ولی به این نتیجه رسیدیم که بهتر است برگشتنی ها رو با تاکسی بیاییم چون ترافیک عصر جمعه اتوبان کرج ایوب رو به گریه می اندازه..... یعنی صدبار خدا رو شکر کردیم که ماشین نبرده بودیم..... دیروز البته با تاکسی برگشتیم که خوب ترافیک نبود و راحت رسیدیم.

بعدشم برای این هفته کلی کار دارم از مقاله نوشتن و ترجمه و تحقیق و کوییز کلاسی و ..... یعنی قراره از این هفته برنامه همین باشه..... شکایتی ندارم برنامه ریزی هامو بیشتر کردم که سر کار هم به درسم برسم ایشالا هم به کارای شرکت..... 


پ.ن: بازم خبر دارم که سعی می کنم تو پست های بعدی متعاقبا اعلام کنم..... چون مرتبط نبود اینجا ننوشتم. زززززززت زیاد...... لات شدم اساسی 


نظرات 10 + ارسال نظر
آن شرلی چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 22:27

بهله عزیزم قزوینم

چه خوب

غریبه سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 10:39

چقدر خوب. خوشحالم کارات راست و ریس شد نسیم... همیشه بعد از کلی گرفتاری خوشی میاد...

راستش رو بخوای هنوز خوشی خاصی هم نیومده هر روز یه خبر بد دارم می شنوم و یه اتفاقی افتاده تا حالا
این درسها رو هم که می بینی با کلی بدبختی تونستم جورشون کنم
ولی خدا رو شکر ناشکر نیستم
مرسی از لطفت

lمهناز سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 09:53

مبارکه .موفق باشی
ضمنا"مغلوب"نه"مقلوب"

راست می گی اشتباه نوشتم ببخشید

مریم.ا سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 08:18

خدا رو شکر که داره کلاس و کارت رو با هم هماهنگ می کنی. آره دیگه ارشد همینه باید اکتیو باشی

مریمی مرسی عزیز دلم تو خوبی؟

فریبا سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 00:00

سلام نسیم
تبریک میگم موفق باشی همیشه

متشکرم عزیزم

خاتون دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 23:37

خوشحالم برات دوستم موفق باشی

می سی گلی

آن شرلی دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 18:51

قزوین!؟ در خدمت باشیم عزیزم

مگه تو قزوینی؟؟؟؟

سمیه-تهران نوشت دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 18:05 http://tehrannevesht.blogsky.com

به به به خیلی خوشحالم که کارت درست شد دوست عزیزم خبرهای خوب خوب بده که منتظریم و امیدوارم ایشالاه از این به بعد همش خبرهای خوب و خوشی بدی

سمیــــــــــه جونم مرسی

آمیتریس دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 13:50 http://amitrisashegh.blogsky.com/

موفق باشی

مهربونم شما هم

پرنده گولو دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 11:23

هوریااااااااااا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.