اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

تنبیه کودکان

بچه که بودیم هیچ وقت از تنبیه های بدنی تو خونه مون خبری نبود..... جز در موارد نادری که مامان یه وشگونکی می گرفت یا برای نوشتن تکالیف یه دمپایی می گذاشت بغل دستش و ازش هم استفاده نمی کرد....... ولی تا دلتون بخواد مامانم دست به نصیحت کردنش و سخنرانی کردنش خوب بود گاهی هم وسط همون حرف زدن هایی که خودش می گفت و می گفت و حتی برای ترسوندن ما تهدیدهای ناجوانمردانه می کرد بعد تخیلاتش می زد بالا گاهی خودش به گریه می افتاد

مثلا یادمه همیشه برای داداشی حرف می زد که اگه درس نخونی ال می شه و بل می شه و بدبخت می شی بعد باید بری شاگرد مکانیک شی بعد اوستا می زنه تو سرت بهت توهین می کنه بعد لباسهات همیشه روغنی و کثیفه تازه من برات نمی شورمشون و ..... خلاصه به جایی می رسید که خودش می زد زیر گریه.....

بابا ولی تنها تنبیه اش برامون قهر کردن بود..... که خیلی هم زیاد زجرآور بود..... یعنی قهر می کرد.... بی محلی می کرد.... اونم نه فقط با کسی که خطا کرده کلاً می رفت تو فاز ناراحتی و غم و حوصله حرف زدن با کسی رو نداشت..... و این وسط بچه ای که خطا کرده بود خودش رو مسئول جو سنگین حاکم بر خونه می دید..... ولی در همون حین هم اگه نیاز به حمایت داشتی حسابی ازت حمایت می کرد ولی هنوز قهر بود........ می دونم تصورش سخته ولی فقط بگم یه ملغمه ای بود همراه با حس پشیمونی شدید و عذاب وجدان و به غلط کردن افتادن

و این خاطره اینقدر در ذهنت پررنگ می شد که دیگه امکان نداشت همچون خطایی رو تکرار کنی...... به قول داداشی که چند سال پیش می گفت کاش بابای ما هم مثل همه باباها دست بزن داشت، درد اون یادمون می رفت ولی رفتاری که می کرد هرچند که شاید خیلی متمدنانه بود ولی یه جورایی روح و روانمون رو تحت تاثیر قرار می داد.


اینها رو گفتم که بگم حالا تو این دوره و زمونه ای که پدر و مادرا بالاخره یه نسل از پدر و مادرهای ما جلوتر هستند باید روش های بهتری داشته باشند برای تنبیه بچه هاشون ولی متاسفانه گاهی وقتا اینجوری نیست.... اینجا من دو تا همکار دارم که زن و شوهر هستند، یه پسر بچه دارند که کلاس چهارم دبستانه و هر روز بعد از مدرسه با سرویس می آد شرکت...... والدین این بچه اصلا یاد نگرفتند بهش محبت کنند، حتی وقتایی که خودشون سرحال هستند و حالشون خوبه و بچه هم کار خطایی نکرده جوری باهاش رفتار می کنند انگار نمی خوان پررو بشه.... با بی محلی با الفاظ بد.... مثلا کلمه "نکبت" مثل نقل و نبات نثار بچه می شه..... موقع غذا خوردن کلی اذیتش می کنن..... چرا اینجوری می خوری؟ چرا نمی خوری؟ تو مدرسه چی خوردی؟ بی خود کردی فلان چیزو خوردی، بشقابت رو بکش اونور، اااااوه مواظب باش نریزی، دست و پا چلفتی و ......

یا مثلا این بچه خیلی عادت داره دور و بر مادرش می پلکه، مادره راه می ره اینم دنبالشه، مثلا مادره می آد تو اتاق من اونم انگار به دمش چسبیده می ره آشپزخونه همینطور........ بعد هر بار مادره یه دادی سرش می زنه که چیه؟ چی می خوای باز دنبال من راه افتادی نکبت..... برو بشین سر درس ات

گاهی بهش می گم گناه داره چرا باهاش اینجوری حرف می زنی؟ می گه نه آخه بچه پرروئه........ می گم من که تا حالا ندیدم صداش در بیاد می گه یه آب زیر کاهیه تو نمی شناسیش......

امروز اما بیشتر از همیشه دلم براش سوخت، بچه های مدرسه قرار بود برن پارک پرندگان اردو، پدر فرم اجازه مدرسه رو امضا نکرده....... از مدرسه زنگ زدن که این بچه چرا فرم رو امضا نکرده و پول نیاورده؟ همه بچه ها دارن می رن و اینم داره گریه می کنه....... پدرش برای کاری از شرکت رفته بیرون...... مادرش می گه پدرش اجازه نداده بهش که بره....... بعد از اصرارهای معلم و خود بچه که از پشت تلفن گریه می کنه..... مادر به معلم می گه باشه ولی اگه باباش بفهمه که رفته و یا اگه بلایی سرش بیاد و باباش بفهمه من اجازه دادم چی؟ معلم می ترسه می گه نه ما نمی بریمش...... دوباره بچه زنگ می زنه، داره از پشت تلفن زاااااار می زنه....... مادر دلش می سوزه و می گه ببرینش با مسئولیت من......... معلم دیگه قبول نمی کنه می گه شما خودتون می دونید همسرتون حساسه، الانم بدون اطلاع اون می خواهید اجازه بدید، نه من مسئولیت قبول نمی کنم.

پدر برمی گرده شرکت.... مادر جلوی پدر زنگ می زنه مدرسه و بلند بلند می گه آهان بچه ها رفتن الان پسر من تنهاست؟ خوب می تونیم بیاییم ببریمش؟ بعد تلفن رو قطع می کنه و رو به همسرش می گه باید بریم از مدرسه بیاریمش همکلاسی هاش همه رفتن!!!!

اضافه کنید که پدر این بچه از یه پا معلوله و به خاطر این موضوع هیچ وقت نمی ره مدرسه بچه هاش که همکلاسی ها نبینندش..... تا حالا فقط با ماشین تا جلوی درب مدرسه رفته


به نظرتون این بچه چه حسی به پدر و مادرش داره؟؟؟؟ چه حسی نسبت به خودش پیدا می کنه؟؟؟؟


بعداً نوشت: از وقتی برگشته گوله شده رو یکی از مبل ها کاپشنش رو پیچیده دورش یه کلمه هم با کسی حرف نزد تا خوابش برد..... البته اصولاً من هیچ وقت ندیدم حرفی بزنه خیلی آروم و ساکته..... رفتم پیش مامانش آروم دارم باهاش حرف می زنم، می گه به خاطر این آروم حرف می زنی بلند بگو بابا بیدار نمی شه پوست کلفت تر از این حرفهاست..... می گم گناه داره طفلکی می گه بی خیال بابا یه ساعت دیگه یادش رفته 

اینها واقعاً این بچه رو چی فرض می کنند؟؟؟ درو از جونش و دور از جون همه بچه ها حتی حیوانها هم بی توجهی و بی محبتی رو می فهمن 

نظرات 14 + ارسال نظر
شایان فرد جمعه 9 اسفند 1392 ساعت 16:17 http://dabir64.blogfa.com/

انقد از این جور مسائل پیش میاد برامون
شما فقط یه مورد رو دیدید

طفلکی ها

کاتیوشا پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 11:43 http://www.blogfa.com

عزیزم رمز رو چک کردم درست بود.
وقتی ادامه مطلب باز شد رو لینک کلیک کن باز شه عزیزم.

باشه گلم امتحان می کنم مرسی

بهار چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 23:47 http://positive-energy.blogfa.com/

آخی عزیزم جیگرم کباب شد! از اینایی که بچه هاشونو هیچی حساب میکنن خیلی بدم میاد مثلا پدر و مادرا در قبال بچه هاشون مسئولن. یعنی فردای این بچه چی میشه؟ اگه این بچه بزرگ بشه و با همین لفظ نکبت مادر پدرشو صدا کنه من یکی که تعجب نمیکنم!
اصلا فردا روشون میشه تو روی بچه نگاه کنن؟!

آخه مشکل اینجاست که فردا هرکی ببیندش می گه چرا با پدر و مادرش بد رفتار می کنه
نمی گن که نتیجه تربیت خودشونه

بانوی احساس چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 20:53

چقد ناراحت شدم
مطمئنن توی پیریشون خیلی رفتارای بدتر از این رو از
این کودکی که الان توانایی حرف زدن نداره رو میبینن
مطمئنن یه روزی هم اونا ناتوان میشن و این بچه توانمند .

دقیقا

شیما چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 19:15

نسیم مطمئنی مادر خودشه؟ شاید مال ازدواج قبلیه مرد باشه!!!...یه جورایی این رفتار رو از پدر و مادر قاعدتا تحصیل کرده ای که شاغل و جزو طبقه متوسطن نمی تونم عادی ببینم...زنه رسما ازش متنفره!

نه بابا مادر خودشه
بعضی وقتا حس می کنی دوستش داره ها ولی بازم با کتک و دعوا باهاش رفتار می کنه
یعنی دوست داشتنش هم با پس گردنی نشون می ده نمی دونم چرا

reihaneh banu چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 00:39 http://:-)

گاهی و بیشتر از گاهی، آهی از ته دل میکشم که اگه منم فقط یه ذره محبت از خانواده دیده بودم و روش تربیتی مادرم تنبیه و تحقیر و دعواهای زیاد نبود، شاید الان اونجایی بودم که همیشه خوابشو میبینم. شاید با این هوش و استعداد زیادم، میتونستم اونی بشم که میخوام.

نه اینکه اعصاب و روانم اونقدری ضعیف شده باش که تحمل یه ذره تلاش رو هم نداشته باشم و بدنم زود از پا در بیاد....

متاسفم عزیزم
از یه مشاور کمک بگیر هنوزم دیر نشده

reihaneh banu چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 00:31 http://:-)

چی بگم... خدا عقل رو از آدم نگیره.
من یه بچه خرخونی هستم که دومی ندارم. پارسال به خاطر بچه خواهرم که تازه به دنیا اومده بود، و مریض احوال بود همش، بچه رو به درسم ترجیح دادم... دکترا ندادم چون مواظبت از یه بچه مریض برام اولویت داشت. امسال دارم میخونم ولی هنوز حواسم به این وروجک هست. حواسم هست هر روز یه بازی جدید یادش بدم. روزی دست کم ده بار ببوسمش و هزاران بار بهش یادآوری کنم خاله تو خیلییی ماهی، خیلییی خوشگلی، خیلیییی نازی، خیلییی خانومی...

حواسم هست ... زیادی هم حواسم هست.... بچه از محبت زیاد چیزیش نمیشه، اما امان از روزی که کمی تشنه محبت بشه و نیاز تپ دلش بمونه... چه ها میتونه بکنه با سرنوشتش.


ولی خدایی دوره ما، دوره بدی بود. مامنها حتیاگه میخواستن هم بلد نبودن درست تنبیه و تشویق کنن.ق

قبول دارم

ماندانا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 18:33

الهى بمیرم نسیم جان من مشاور کودکم با این موارد فراوون برخورد مى کنم گاهى به همسرم مى گم دلم مى خواد این بچه ها رو از پدر و مادرشون بگیرم بیارم پیش خودم ،من همیشه به اولیا مى گم ما در مورد بچه هامون متعهدیم و یک تعهد نانوشته امضا کردیم چون اونا رو با میل خودمون به این دنیا آوردیم ولى کو گوش شنوا

من دارم سعی می کنم بهش محبت کنم
ولی مامان و باباش همچنان می گن بچه پرروئه باید ادب بشه
ولی نمی دونم چرا با منطق و محبت ادبش نمی کنن

سمیه-تهران نوشت سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 15:54 http://tehrannevesht.blogsky.com

وای نسیم حالم بد شد چرا آخه چرا واقعا چه فکری می کنند به خدا هیچ کس از محبت کردن اونم به پاره تن خودش ضرر نمی کنه تنهبیه و بداخلاقی پدر و ومادر جا و مکان داره موقعیت خودش رو داره اینها خودشون فکر کنم عقده ای بار اومدن عقده ای کلمه بدی نیست توی روانشناسی باید بیان مسائل خودشون رو حل کنند بعد به بچه داری برسند دلم به حال اون طفل معصوم می سوزه

آخه من تا حالا ندیدم اینها محبت کنن
به خدا ندیدم حتی اگه نیاز به تنبیه هم داره دو بار محبت کنید یه بار تنبیه

نرگس سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 15:49

خیلی دلم براش سوخت

منم

دایان سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 15:39

کاش می تونستی یه طوری با رفتارت به این بچه کمک کنی.مثلن ببینی نقطه ضعف اون خانوم و آقا (اسم پدر و مادر حیفه برای اینها)چیه،بعد به اون گیر بدی.مثلن بعضی ها خیلی دوست دارن مردم اونها رو متمدن بدونن.من یه موقعهایی میگم شما دیگه خودتون متمدن هستید،می دونید من چی میگم.بعد میزنم به اون اشکالی که دیدم و...

می گم ولی می گن بچه پرروئه

نازنین سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 13:23 http://zendegiroozmare.blogfa.com

الهی بمیرم طفلکی
از همکارت متنفرم
ازش بپرس چرا بچه دارشدن بهمون بگو دقیقا چی گفت
اگرم تونستی بیا بدزدیمش، من و همسرم عاشق اینیم که یه بچه پیدا کنیم

منم دارم به دزدیدنش فکر می کنم
ولی متاسفانه همسری ندارم که باهم بزرگش کنیم
احتمالا شما گزینه بهتری هستی

غریبه سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 11:35

این بچه چیز خوبی از آب در نمیاد... قطعا... یه عقده ای تو سری خورده میشه... متاسفم براشون که وقتی بچه دوست ندارن اقدام به فرزندآوری کردن... خاک تو سرشون.
حالا بچه ی همکارت به کنار... خودت بهتری؟ حال مامانت بهتر شده؟؟

موافقم
خدا رو شکر ما هم بد نیستیم به لطف و دعای شما دوستان مهربون

کاتیوشا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 11:15 http://www.blogfa.com

عزیززززززززززززززززززززززززززززززززم.دلم براش کباب شد.به پدر و مادر بچه بگو این بچه همیشه بچه نمیمونه و بززگ که شد حتما انتقام میگیره.اون موقع که دیگه زورشون بهش نمیرسه.

آره کاش بهش محبت می کردن و محبت کردن رو یادش می دادن نه به خاطر اینکه بزرگ شد انتقام نگیره برای اینکه آدم بار بیاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.