وقتی بعد از مدتها که خرید درمانی رو ترک کرده بودی
در عین حالی که فکر می کنی حالت خوبه و هیچی ات نیست و یه روز خوب و یا شاید معمولی رو پشت سر گذاشتی،
وقتی ساعت کاری ات تموم می شه و از آسانسور شرکت می ری به سمت ماشین.... بعد لحظه ای مکث....
سرتو کج می کنی و پیاده راه می افتی به سمت اولین خیابون اصلی و اولین پاساژ و اولین مغازه...
و می ری داخل و نه تنها بدون هیچ قصد قبلی بلکه بدون هیچ فکر قبلی.... دو تا مانتو می خری
بعد همونطور گیج و گنگ از مغازه می آی بیرون دوباره می ری تو یه مغازه بعدی و دو تا مانتو هم از اونجا می خری
بعد دوباره برمی گردی سمت شرکت و در ماشین رو باز می کنی و وقتی داری پاکتها رو می زاری تو ماشین به خودت می گی.... من چرا اینکارو کردم؟
بعد تمام راه تا خونه فکر می کنی چت شده بود؟
مگه حالت بد بود؟
آره بود.....
حتما یه مرضی گرفتی دوباره که آروم و قرار نداری
آدم از خودش که نمی تونه فرار کنه
شب قبل از خواب همه چی یادت می آد
همه چیزایی که به خاطرش بار سنگینی رو روی دوشت حس می کنی و خودتو زدی به ندیدن و نشنیدن و حس نکردن
.
.
.
پ.ن: معمولا آدمها به خرید یه چیزی خیلی علاقه دارند، بعضی ها کفش بعضی ها کیف یا مثلا روسری
من بیشتر از همه چیز دوست دارم همیشه مانتو و پالتو بخرم و هرچی هم بخرم بازم کمه
و وقتایی که حالم بده ناخودآگاه می رم سمت خرید مانتو و پالتو و این بیماری سالهاست که درمان نشده با اینکه فکر می کردم درمانش کردم ولی دیروز به خودم ثابت شد که همچنان درگیرم.
کفش .. من کفش حالمو خوب میکنه
بله بله کفش عالیه
یه مرد احمق اینجا اسم وبلاگ تو و گولو را اورده اسمش احمدرضاست منم کامنت دادم و دفاع کردم
http://hamsar2.persianblog.ir/comments/333268/14739720/
عزیز دلم شما لطف داری ولی اشکالی نداره ما اینجا خودمونو در معرض قضاوت آدمهایی قرار می دیم که می تونن نظرات مختلفی داشته باشن
یکی از عمده ترین دلایلی هم که من یکی رو مجاب می کنه کمتر بنویسم همین قضاوتهاست ماها پناه می آریم به خونه های مجازی که حرفهای دلتنگی مون که پیش هیچ کس نمی تونیم بگیم رو بنویسیم ولی متاسفانه بعد از یه مدت اینقدر زیر فشار قضاوتها قرار می گیریم که ترجیح می دیم خواننده نداشته باشم یا ننویسیم
اون آقا از کامنتی که در مورد دوست دخترش گذاشته خیلی خوب خودشو طرز فکرش رو نشون داده.... من چیزی در موردش نمی گم
بازم ازت متشکرم دوست خوبم
من میچسبم به تختم و اصلا بیرون نمیرم ....
کاره بسیار خوبی کردی...
البته شما کار کم خرج تری می کنی
نسیم جان 1- مانتو هات مبارک
2- اونایی رو که نمیپوشی بده من بپوشم ( البته احتمالا فقط بتونم رو دوشم بندازم. )
3- از حال بدت فرار نکن . سعی کن حلش کنی یا با خودت بگو . وقتی قایمش میکنی از یه جای دیگه میزنه بیرون.
4- امروز روز سلام وبلاگیه
مرسی ای جانم قابلت و نداره
سعی می کنم
واقعا؟ سلام وبلاگی؟؟؟؟ چه جالب
مبارکت باشع البته همه تقریبا این جورین
سلام
حالا دونه ای چند خریدی مانتوها رو؟ چقدر شد؟
ﻧﺴﻴﻢ ﺟﻮﻥ ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪا ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺎﻧﺘﻮﻫﺎﻱ ﺳﺎﻟﻤﻲ ﻛﻬﻮﻧﻤﻴﭙﻮﺷﻲ ﺭا ﺑﺪﻩ ﺑه ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪاﻥ اﮔﻪ ﺑﺪﻭﻧﻴﺪ ﭼﻘﺪﺭ ﻓﻘﺮ و ﻧﺪاﺭﻱ ﺯﻳﺎﺩ ﺷﺪﻩ
اینکارو مرتب می کنم مریم جونم
من اینجور وقتها دفترچه یادداشت می خرم و معمولا هیچی هم توش نمی نویسم... شاید چون اندازه شما حقوق نمی گیریم میلمان به بیشتر از اینها نمی کشد
این یه بیماریه آدم به پولش فکر نمی کنه
مهم خرید کردنه
مبارکت باشه به هر حال
متشکرم عزیزم
کاشکی حال منم اینطوری بد بشه
حالا من قبلنا وقتی حالم بد بود طلا میخریدم
خیلی خوبه تو فکر اقتصادی داری