اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

استراتژی های کوک کردن ساعت

خودم می دونم شماها هم می دونید که خیلی حرفها برای گفتن دارم و خیلی سوژه ها برای تعریف کردن ولی امروز صبح قبل از راه افتادن از خونه پی بردم که این مهمترین سوژه ای هست که وقتی رسیدم شرکت بعد از اینکه لیوانهای آب تو دستم رو گذاشتم زمین موظفم که به سمع و نظر وبلاگم برسونم


جونم براتون بگه (اگه هم کسی اینجا نیست برای خودم می گه) استراتژی های کوک کردن ساعت برای بیدار شدن های صبحگاهی از دو فقره تجاوز نمی کنه


فرض کنید شما می خواهید ساعت 6:45 دقیقه بیدار بشید


اولین استراتژی شما می تونه این باشه که ساعت رو زودتر از موعد کوک کنید که وقتی زنگ زد و شما بیدار شدید یه ربع دیگه وقت چرت زدن داشته باشید، مثلا 6:30 

دومین استراتژی اینه که شما ساعت رو دیرتر کوک کنید که اگه چنانچه خودتون اتوماتیک تو ساعت مقرر بیدار نشدید یه سوپاپ اطمینانی داشته باشید که دیر نرسید مثلا 7 

ولی می دونید استراتژی من چیه؟ من ساعت رو 6:30 کوک می کنم، بعد 6:20 بیدار می شم زنگ ساعت رو می بندم، بعد چون نگرانم که خوابم نبره هوشیار چرت می زنم، بعدشم تازه حال پاشدن از تخت رو ندارم تا خود ساعت 7:08  و اینجوری می شه که هم دیر می رسم، هم زود بیدار شدم و کم خوابی دارم، هم کلافه ام، هم کلا یکبارم اجازه نمی دم ساعت بیچاره زنگ بزنه 



عید قربانی کردن ها مبارک

خدایا کمکم کن یاد بگیرم از ابراهیم

تا قربانی کنم تمام وابستگی های دنیا رو

تمام اسباب های زندگی دنیایی رو 

و درک کنم که اینها اسباب بازی هایی بیش نیستند

برای رسیدنم به تو


خدایا کمکم کن یاد بگیرم 

تنها و بی پناه به دنیا اومدم و جز تو کسی رو نداشتم

وقت مردن هم کسی همراهم نیست جز تو


جز تو که ازم می پرسی 

تو دنیا چه کردم؟

وای بر من اگر ندونم و حواسم پرت باشه

وای برمن اگر هرچی بگم، بگی بازی با اسباب بازی های دنیا کردم


خدایا کمکم کن قربانی کنم 

و درک کنم که چگونه مال و زیبایی و سلامتی و خانواده و  دوستان و .... منو از تو غافل کردند


خدایا کمکم کن بفهمم قربانی کردن خون ریختن نیست

کمکم کن بدونم شیطان برای دور کردن ما از مفهوم قربانی کردن ما رو مشغول خون ریختن کرده


خدایا کمکم کن 

طاقت درد کشیدن رو ندارم 

خدایا با امتحان های سخت آزمایشم نکن

ضعیف تر از این هستم که سربلندت کنم

ولی ازت می خوام چشمهام رو باز کنی

تا گرسنگی گرسنه ها رو ببینم

بیماری دردمندها رو ببینم

ببینم و بشنوم

غافل نباشم

شکرت کنم بابت داشته هام

و انفاق کنم

وابسته نباشم به آنچه دارم و ندارم


که فکر کنم و ببینمت

بشنومت

لمست کنم


تو آدمهایی که بی دلیل سر راه زندگیم نمی زاری

تو حیوونهایی که برای خدمت به نسل بشر آفریدی

تو گیاههایی که زندگی و مرگ رو هر سال باهاشون نشونم می دی

تو آسمون و زمینی که به گردش درآوردی

تو کهکشانها و ستاره هایی که حرکتشون رو با میلیمترها تنظیم کردی

تو خودم

خودم

و تمام دنیای بزرگی که در درون هر انسانی آفریدی


کمکم کن که درسش رو بگیرم

که بدونم سهمم از ریختن خون گوسفندی که همسایه لابد به زحمت پولش رو جور کرده 

بخشیدنش به کودکیه که تو آشغالها دنبال نون خشک می گرده


کمک کن به همه کسانی که خون می ریزند 

و یادشون بیار که باید قربانی کنند

که خون ریختن کار شیطانه

نه پیغامه پیامبر خدا 





عیــــــــــدتون مبارک

کوله بار انرژی های مثبتتون پربار

لبهاتون خندون

و رضایت باری تعالی بدرقه راهتون


حالا که گرم شدم

یه پست دیگه هم بنویسم  کی به کیه! 


بعد از اینکه کلی می پرسه چه خبر خوبی؟ 

خودت خوبی؟

اوضاع و احوالت خوبه؟

زندگی بر وفق مراده؟

و .....

می پرسه تهران چه خبر؟؟

می گم: تهران! راستش یه ترن هوایی زدن بالاتر از بزرگراههای شهر که توش سوار می شی می تونی حجاب نداشته باشی،

 یه خط تلسی هم زدن از توچال تا برج آزادی مستقیم می آد سرپایینی همراه با آهنگ های شش و هشت هر کی سوار می شه مدیونه نرقصه،

 تو خیابونها هم که راه می ری به خاطر گرمای شدید شهرداری بستنی پخش می کنه،

 یه سری هم مامور گذاشته تو سطح شهر که مسئول پارک ماشینت هستن هرجا کار داشتی ماشینت رو می سپاری بهشون خودشون می گردن دنبال جای پارک و تو می ری به کارت می رسی....

یعنی از صدای خنده اش متوقف شدم وگرنه می تونستم تا صبح ادامه بدم

می گه با این توصیفاتت لحظه شماری می کنم آخر ماه بشه و بیام تهران

می گم به خاطر اینکه ببینی راست می گم یا دروغ؟

می گه نه برای اینکه آدم منحصر بفردی مثل تو رو دوباره ببینم.....

شما کدام؟

شما کدام را انتخاب می کنید؟


از فواید دوران مجردی طولانی مدت همانا تجزیه و تحلیل ازدواج اطرافیان و دسته بندی انواع و اقسام آنهاست که طی مکاشفات اینجانب طبقه بندی ذیل خدمتتان عرضه می گردد.


1- دسته اول وقتی خانم و آقا هر دو عاشقانه همدیگر را دوست دارند

در این دسته ازدواج ها بدور از بحث مشکلات و مسائل احتمالی از قبیل مالی، فرهنگی یا موافقت و مخالفت خانواده ها آنچه عیان است کله قندهایی است که در دل عروس و داماد ذوب می گردد و شیرینی لبخند که در برق چشمانشان هم انعکاس دارد و آرزوهای شیرین که هر دو برآورده شده می بینند و قصر رویا که آنها را به خود فرامی خواند.

اصولاً همه انسانها از همان دوران طفولیت تحقق یک چنین زندگی رویایی ای را حق مسلم خود دانسته و جز آن را متصور نیستن و امید است همگان به این مهم دست یابند.


* ولی خوب همیشه دنیا مطابق میل ما نمی چرخه بنابراین دسته های بعدی به وجود می آیند


2- دسته دوم وقتی خانم علاقه ای به خواستگار مورد نظر نداشته ولی آقا عاشقانه او را می پرستد

از قضا این قسم ازدواج ها هم می تواند در نهایت یک رضایت نسبی ایجاد کند چرا که اصولاً زنان شیفته توجه و محبت می شوند، حتی اگر فرد مورد نظر به دل آنها ننشسته باشد کافیست اندکی هوش به پیگیری های خود بیافزاید تا در فاصله زمانی نسبتاً کمی دل خانم را بدست آورد. مطمئن باشند تا مادامی که خودش ولو یکطرفه عاشقانه همسر را تحسین و تایید نماید و کمی هم چاشنی های فیلم هندی به رابطه بپاشاند خانم با او راه خواهد آمد.


3- دسته سوم وقتی خانم عاشقانه مرد را می پرستد ولی آقا علاقه چندانی نشان نمی دهد

از نظر من این فقره زوج ها طفلکی ترین ها هستند چرا که خانم برای بدست آوردن دل مرد مورد علاقه اش دست به گریبان تمام عاشقانه هایی که خوانده و دیده و شنیده می شه و از هیچ تلاشی کوتاهی نخواهد کرد و هر چه بیشتر تلاش می کند مشترک مورد نظر فراری تر می گردد و حس عجز و ناتوانی را در خود بیشتر می بیند و در خلوت بر خود و بختش لعنت می فرستد که بال و پر صیادی اش بریده شده و مجال شکار ندارد که هیچ فرصت تلاش برای خوشبخت کردن زن زندگی اش را هم ندارد و اینگونه است که هر روز خود را بی عرضه تر می پندارد و هر روز مستاصل تر می شود و از طرفی هم خانم هر روز و هر روز افسرده تر و ناامیدتر به درگاه پروردگار شکوه می کند که دیگر چه کند تا به چشمان شهلای معشوق جلوه کند و این دور تسلسل هر دو را زجر می دهد.


4- دسته چهارم وقتی خانم و آقا هیچکدام علاقه ای مبسوط به هم نداشته بلکه صرفا جهت پاره ای مصالح تن به ازدواج می دهند

بسیار دیدیم کسانی که به قصد مهاجرت حاضر به ازدواج با کسی که ندیدند و نمی شناسند می شوند، و بسیارتر دیدیم کسانی که به قصد زندگی بهتر به فردی که از نظرمالی بهتر هست با تفاوت های زیاد سنی و .... ازدواج می کنند، درقدیم هم گاهی برای صلح دو قبیله یا پاک کردن خون کسی که به قتل رسیده یا مثلا برای ترویج دین و یا بعد از جنگ خودمون گاهی همسر شهید به خاطر وجود بچه های یتیم با برادر همسر ازدواج می کرده و خیلی مسائل دیگه که حتما همه دیدید و شنیدید، اینها هم گاهی با تقدیر خود کنار می آیند و سعی می کنند زندگی بهتری بسازند و موفق می شوند گاهی هم موفق نمی شوند البته، و یا از لج شون با سرنوشت سعی هم نمی کنند، خیلی زیاد بستگی به دیدگاه طرفین و نزدیک بودن افکار و فرهنگ و تحصیلاتشون داره ولی مستثنی هم توشون زیاده



مقصودم از نوشتن این پست فقط بیان این چهار قسم نبود که حتما بر همگان واضح بود یک چنین تقسیم بندی ای قرض بیشتر این بود که بگم تازگی ها به یه تقسیم بندی جدید رسیدم که شاید در طول اینها به عنوان بند 5 نمی گنجد بلکه بطور موازی با این اقسام در نظر گرفته می شه چرا که در همه انواع ازدواج ها گاهی شنیدیم که می گویند "ما با هم تفاهم نداریم" یا "حرف هم رو نمی فهمیم" اعتراف می کنم که پیش از این فکر می کردم این جمله ها صرفا جمله های شیکی هستند که طرفین برای سرپوش نهادن بر مشکلاتی که شاید عنوان آنها در زبان محاوره و در حضور چهار تا غریبه و بزرگتر مناسب نباشه می گویند و بازهم اعتراف می کنم اگر چنین جمله های می شنیدم هنوز کاملا کلمات منعقد نگردیده پوزخندی زیرکی به طرف می زدم که حاکی از "برو خر خودتی" داشت، ولی اکنون به وضوح قادرم این درد را بشنوم چرا که گاهی مواجه می شوم با خواستگاری که تلاش زیادی برای جلب توجه و رضایت اینجانب داره ولی هرچه بیشتر تلاش می کند بیشتر گند می زند و من به چشم خود می بینم که قصد داره محبت کند ولی سنسورهایم می گویند دارد توهین می کند و چه بسیار مواردی که بنده سعی نمودم با چیدمان جملاتی که در نظرم بسیار منطقی می آمد خود را فردی با شخصیت و منطقی و عاقل و دلایلم را بسیار محکمه پسندانه بر ترازوی عدالت قرار دهم ولی در کمال ناباوری می دیدم و می شنیدم که ترجمه همه تلاشهای من حاصلی شبیه فحش های آب نکشیده برای طرف مقابل دارد و این بهت و ناباوری مرا به شناخت دقیقی از جمله "تفاهم نداشتن" رساند گاهی دو انسان در عین حالی که هر دو در جامعه معقول می نمایانند ولی در کنار هم زبانی بسیار بسیار نامفهوم را می سازند.

صمد جان امتحان می دهد.



عرض کنم خدمت منور دوستان گلم که ما در همین یک ماه و چند هفته ای که از دانشجو شدن مون گذشته دریافتیم که این تو بمیری با تو بمیری های قبلی تومنی 2 زار توفیر داره..... ماجرا از این قراره که مقرر گردیده بود اینجانبان در اولین جلسه تحصیلی سال جدید (یعنی جمعه دیروز) کلی تکلیف نوروزی به انجام برسانیم، فقط در مورد یک فقره درس بازاریابی می بایست یک کتاب 200 صفحه ای فیلیپ کاتلری امتحان می دادیم به علاوه 7 مقاله استخراج شده با شرایطی که البته استاد مد نظرشون بود از سایتی که برای ایرانیان فیلتر است به همراه ترجمه، که البته به لطف پروردگار ما 5 فقره از این قسم مقاله ها را در اسفند گذشته ابتیاع نموده بودیم، 2 فقره دیگر هم از آنچه از حرص مان بیشتر سیو کرده بودیم بیرون کشیده، ترجمه نموده و بار دوشمون کردیم.....
این کارا برای درس بازاریابی بودا فقط ما آدینه ها 5 قسم درس داریم که حالا اونها بماند، که اشکتون در می آد
آقا ما هی نشستیم درس خوندیم 200 صفحه رو هر ورشو می گرفتی یه ور دیگه اش در می رفت، خلاصه پیش خودمون گفتیم توکل بر خدا و 5 تن معصوم و 124000 پیامبر می ریم ایشالا که دست علی همراهمون باشه و دعای فاطمه بدرقه راهمون و با سلام و صلوات نشستیم سر جلسه امتحان، استاده اومد سوال اول رو گفت: 10 تا اصطلاح بازاریابی گفت که ما هم به انگلیسی بنویسیمش هم به فارسی توضیح بدیم براش، ولی چشمتون روز بد نبینه این 10 واژه یکی از یکی غریبه تر و نامانوس تر می نمود و ما هی سعی می کردیم قیافه متفکرانه موفق به خودمون بگیریم و اصن به روی مبارک نیاریم که اینها به گوشمون هم نخورده..... (راستش خجالت آور می نمود)
سوال 2 رو ایشون اینگونه تنظیم نمودن که فرمودن: تیتر همه سرفصل های کتاب رو به ترتیب با ترجمه انگلیسی اش بنویسید..... بعد سوال فرمودند چند فصل داشت کتاب؟ یه شیر مردی از ته کلاس با افتخار فریاد برآورد.... 8 فصل!!!!!..... استاد هم خنده ای زیر لب نموده فرمودند..... نه خیر 23 فصل!!!!
دیگه الان عمق فاجعه رو خودتون حدس بزنید چون ما همون 8 تا رو هم در جریانش نبودیم وای به حال 23 تا
و اما در مورد سوال 3 استاد فرمودند 10 واژه تخصصی از کتاب که همگی در زیرنویس کتاب آمده باشد و در سوال های 1 و 2 نباشد رو از خودمون بنویسیم با ترجمه انگلیسی....

از این به بعد را با صدای همساده در کلاه قرمزی بخوانید:

آقو ما یه نگاه به بغل دستی چپی مون کردیم دیدیم به جد داره می نویسه...... یه نگاه به بغل دستی راستی مونم کردیم دیدیم اونم بدتر از این.....
ما هم من باب اینکه عقب نیافتیم شروع کردیم واژه اول سوال اول رو از خودمون ترجمه انگلیسی کردیم بعدم زدیم به صحرای کربلا و از همه تعریف هایی که بلد بودیم یه ملقمه ای ساختیم و ربطش دادیم به واژه و به همین ترتیب ادامه دادیم استاد هم در طول کلاس قدم می زد...... در همین حین استاد رفت نشست سرجاش و گفت همه دست نگه دارید به من گوش کنید!!!!
حالا مگه می تونست ملت رو از نوشتن بازداره؟؟؟ زهی خیال باطل.... هی می گه آقا ننویس، خانم ننویس.... همه سرا بالا.... همه به من گوش کنید
دیگه یعنی مجبــــــــــــور شدیما.... این تراوشات مغزی مون یهو استاپ کرد....
استاد یه نگاهی به کل کلاس کرد..... لبخند تمسخر آمیزی زد..... گفت: واقعا متاسفم، خیلی شوت هستید همه تون..... یعنی ها کلا از مرحله پرت اید....
شما مدیونید اگه فک کنید کسی اعتراضی به این سخنان توهین آمیز داشت
بعد خودش که دید همه هاج و واج هستیم ادامه داد، این 10 واژه ای که من برای سوال 1 گفتم حتی یه دونه اش هم تو این کتاب نبود!!!!! بعد شماها عینهو بووووووووق سرتونو انداختید پایین و دارید می نویسید؟؟؟؟ چی می نویسید؟؟؟ منو خر فرض کردید؟؟؟ می گویید سیاه کنیم بالاخره یه چیزی می شه دیگه آره؟؟؟؟ فک می کنید من احمقم؟؟؟؟
آقو ما رو می گی همه گی گفتیم استاد خوب شما دکترید، صاحابش ید وقتی می گید بنویسیم لابد باید بنویسیم دیگه ما بووووووق کی باشیم که بگیم تو کتاب نیست و اینا..... اصن به ما چه که هست یا نیست؟ لابد ما می بایست بلد باشیم
گفت: حرف نباشه بوووووووق هـــــــا
آقو هیچی دیگه 10 واژه دیگه گفت و معتــــــــــــقد بود این 10 تای دومی تو کتاب هست!!!!!
ما که باهاش هم عقیده نبودیم.

بعدش استاد مایل بودند بفرمایند برای هفته بعد کتاب دیگری رو که از قضای روزگار اون یکی 280 صفحه است امتحان می گیرند.... و فریاد های ما من باب اعتراض به جایی نرسید.