اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

پروانه شدم


درست مثل همون روز..... تو 6 سالگی.... وقتی برامون جشن پایان مهدکودک رو می گرفتن

وقتی مربی خوش ذوق مهد رو یونولیت برامون شکل انواع حیونهای قشنگ رو بریده بود و نقاشی کرده بود

که بهمون هدیه بده

و من پروانه رو انتخاب کردم

و باهاش رفتم تو رویا، رفتم تو هبروت

گم شدم، بین اونهمه هیاهو و شادی

.

گم شدم

نمی دونم کجام

خسته شدم اینقدر سعی کردم خودمو تو مسیر نگه دارم

مسیری که توش درست فکر کنم

انرژیم مثبت باشه

از بس که خواستم اشتباه نکنم

که همش با خودم فکر کردم کجا رو دارم اشتباه می کنم، چی رو باید اصلاح کنم

.

می خوام فقط رها باشم

مثل کسی که روی آب دراز می کشه

سبک وزن و بیخیال

مثل دیوانه ای که نگران نیست

یا طفلی که دغدغه نداره

.

دنیا بدهکاری های 10 سال پیشش رو دونه دونه داره تو سینی بهم تقدیم می کنه

چقدر مقاومت کنم شاید باید تحویلش بگیرم

هرچند که خیلی دیره 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.