اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

روز تولدش گریه می کرد

هی می خوام بنویسم روز سالگرد فوت سعید دقیقا با روز تولد داداشی یکی شده، هی دلم نمی خواد این واقعه تلخ رو یادآوری کنم، خیلی تلاش کردم اون روز ازش عکس بگیرم ولی تو عکسها داره گریه می کنه.

شنبه بهش زنگ زدم گفتم امشب زود بیا خونه کیک می خرم دور هم باشیم، گفت کیک رو مثل قبل ها خودم می خرم، گفتم پس زود بیا...

اومد سعی کردیم بخندیم، کیک برید عکس گرفتم ازش و دعا کردم سال دیگه که سی سالش می شه خونه ای داشته باشم که بتونم براش یه تولد بهتر بگیرم.

شاید غمش کم بشه شاید کمتر یادش بیافته که همیشه اون روز رو با سعید بود، همیشه همیشه سعید برای تولدش بود و حالا درست روز تولدش رو هرسال باید سرمزار سعید باشه.... خیلی درد داشت.

نظرات 2 + ارسال نظر
نوا یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 02:53

خیلی درد داره یه دردی که کهنه میشه ولی هرسال انگار رویش باز میشه من دوتا خاله داشتم هردو اول مرداد تولدشون بود یه خاله ام تولد پنجاه سالگیش به خاک سپرده شد دقیقا روز تولدش ازون سال هرسال برای این یکی خاله ام کادو میخریم کیک میگیریم دورهم جمع میشیم اما همون موقع که تولد مبارک میخونیم همه امون چشمامون تره صدامون گرفته......

خدا رحمتشون کنه

آفرین دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 12:40

خدا رحمتشون کنه.

فدات عزیزم خدا برادر شما رو هم رحمت کنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.