اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

هفت بیجار 2

سکانس اول: مرسی مرسی مرسی از کائنات دیشب پیاده روی عالی بود، اعتراف می کنم تسلیم شدم تو بهم ثابت کردی، می شد که روی جای پای دیگران قدم گذاشت، فکر می کردم نمی شه، ولی جای کسی رو نمی شه گرفت خودتم می دونی 


سکانس دوم: قلبم می گیره وقتی می شنوم یه پدر تومور مغزی داره، دیگه وای به حال وقتی که پدر تو باشه..... تنها کاری که از دستم برمی آد دعا کردنه


سکانس سوم: سوتی ندادم، قبول ندارم که سوتی بود، تو دوست داری بخندی، دوست داری سوژم کنی، خوب بخند.... منم باهات می خندم....


سکانس چهارم: پریشب ساعت 8 خوابیدم تا صبح..... دیشب ساعت 9:30 خوابیدم تا صبح..... چی این دنیا دیگه دیدنی نیست؟!...... شاید خیلی چیزا..... اسید.... اعدام.... بی گناهی..... 


سکانس پنجم: تو هم داری تعجب می کنی مگه نه! داری دورتر می شی..... هرچی من بیشتر بهت علاقمند می شم مسیرت داره دورتر و دورتر می شه...... ستینگ من درست کار می کنه، مال تو خرابه وگرنه منم مثل همه کسایی که می گفتی باید تا حالا ازدواج می کردم...... شاید ایندفعه بهتر باشه هردومون برنامه رو ریست کنیم.


سکانس ششم: چقدر کیف داشت وقتی گفتم از گربه می ترسم و تو تنها کسی بودی که گفتی به کسی نگی ها.... راستشو بخوای منم می ترسم


سکانس هفتم: دنیا گاهی انقدر کوچیکه که تو ترافیک ماشین جلوییت لبخند می آره روی لبت، که یه روزی خودت پشت فرمونش نشسته بودی..... و گاهی اینقدر بزرگ که..... اینقدر بزرگ که دلت برای خیلی ها تنگ شده و چاره ای نداری.....


بازم هست

اینجوری نوشتن چقدر راحت تره دوست دارم ادامه ش بدم



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.