اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

هفت بیجار 1

سکانس اول: دو هفته تمام مقاله خوندم، ترجمه کردم، کتاب خوندم، پاورپینت درست کردم، عکس سرچ کردم، جدول های کتاب رو بردم رو برنامه پینت و بریدم و کپی کردم و حجمشو کم کردم و تو پاورپینت جا دادم، خلاصه کردم و خوندم و خوندم و خوندم.... تا تموم شد.... بالاخره جمعه دو تا ارائه برای دو تا درس این ترم رو انجام دادم و خیالم واسه تا آخر ترم راحت شد.


سکانس دوم: دوست خوشگلم عروس شد و من تو اوج کارهای هفته پیش نتونستم برم روی ماهشو تو لباس سفید عروسی ببینم..... حیف


سکانس سوم: وقتی خودت می دونی یه جاهایی پا برای همراهی نیستی، بدون و بپذیر که رقیب دیگه ای هست که این وظیفه رو داره، هرچند که اسناد و شواهدی تو دستت نباشه....


سکانس چهارم: هیچی بهتر از این نبود که قبل از شروع یک ارائه درس دو نفره برای پارتنرت یه چایی داغ ببری با کلوچه و بگی اصلا استرس نداشته باش این چایی رو بخور، من کاملا مسلطم هرجا کم آوردی من هستم ..... کیییییف کرد.


سکانس پنجم: امروز کتونی با خودم آوردم و تو رو برای پیاده روی کم دارم..... منتظر درخواستم


سکانس ششم: دنبال یه بهونه بود که عکس کارتشو برام بفرسته و بگه ببین بالاخره گرفتمش، من ولی بی توجه می گم مبارکه، می گه عکس رو دیدی؟ می گم هنوز باز نشده! کنجکاو می شم بازش می کنم می بینم نوشته پرفسور.... خنده ام می گیره بغضم هم می گیره، اشک تو چشمام جمع می شه، نه برای اون، برای خودم.... لابد خودخواهم

می گم من که خیلی وقت پیش بهت گفته بودم پرفسور، گفتن من انگار بهت مزه نکرد، رفتی که اونا بگن! می گه: راست می گی به خدا!!!!!


سکانس هفتم: تولد مامانم که می شه فکر می کنم بهترین اتفاق دنیا افتاده.... واقعا هم بهترین اتفاق دنیاست از نظر من.... ولی هیچ وقت نمی دونم مامان چند سالش می شه.... دلم نمی خواد حساب کنم..... شاید می ترسم فقط می دونم که دلم نمی خواد.... کاش بلد بودم یه کار خارق العاده براش بکنم، ولی مثل هرسال فقط کیک و شیرینی خریدم و پول کادو دادم..... خیلی آدم مزخرفی هستم


بازم هست ولی ترجیح می دم آخریش تولد مامان باشه، هفتمی ش هم باشه

نظرات 1 + ارسال نظر
آفرین یکشنبه 4 آبان 1393 ساعت 22:26

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.