اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

سخت بود

برای نسل ما بدست آوردن همه چی سخت بود، از دوران کودکی هامون بگیر تا همین الان و مطمئنا آینده

نمی خواهم غر بزنم ولی وقتی فکر می کنم می بینم ما حتی برای شروع شدن برنامه کودک باید منتظر می شدیم

تو مدرسه های چند شیفتی و کلاسهای شلوغ اکثرا مورد بی توجهی قرار می گرفتیم

با لباس مدرسه های مشکی و سورمه ای و قهوه ای بزرگ شدیم 

خوراکی های مدرسه مون محدود بود

نگران آژیر قرمز حمله های صدام بودیم

پنجره هامون همیشه حفاظ دار بود

تو پارکها واسه سوار شدن تاپ و سرسره هم باید صف وامی استادیم

با کاغذ رنگی فرفره درست می کردیم و باهاش کلی کیف می کردیم

بعدشم که با کلی خون جیگر و تو سر خودمون زدن کنکور دادیم

دانشگاه هم با چنگ و دندون برای 2 واحد اضافه گرفتن باید پشت در اتاق مدیر گروه خیمه می زدیم

بعد هم که نوبت کار شد و واویلای اصلی شروع شد

و ازدواج که دیگه گفتن نداره

ما نسل مسابقه دادنیم

نسلی که همیشه در حال دویدن هستیم و همیشه هم عقب موندیم

همیشه تو دلمون پر از آرزوئه و همیشه حسرت به دل ایم

یاد گرفتیم بی صدا گریه کنیم

گله نکنیم

هیچی رو حق خودمون ندونیم

.

.

.

بگذریم، شد آه و ناله می خواستم بگم این نسل اینقدر راحت بدست می آرن که حوصله ندارن قدر بدونن حتی برای یک روز

دختر همکارم با مدرسه غیرانتفاعی سالی 7 میلیون و کلی آزمون و قلم چی و معلم خصوصی و کلاسهای فوق العاده.... و یه رتبه افتضـــــــــــــــــــــــــاح (به معنی واقعی کلمه) آورد بعدشم سراسری مهندسی کشاورزی روزانه شیراز قبول شده و درضمن با مخفی کردن از پدر و مادرش آزاد شرکت نکرده حالا دستشون مونده تو پوست گردو سال دیگه نمی تونه کنکور سراسری شرکت کنه برای آزاد هم که همین امسال می تونست بره باید تا سال دیگه درس بخونه 

جالب اینجاست که اصلا براش اهمیتی نداره، بهش می گم مگه نمی دونستی؟ می گه نه

می گم ندونستن توجیح خوبی نیست کسی که کنکور می ده باید بدونه

ولی بیخود می گم چون ذره ای ناراحتی تو چهره اش نیست


تازه یه پسر عمه داشته که کـــــــــــلا درس خون نبوده هیچی هم کلاس نرفته و اصولا اعتقادی به درس خوندن نداشته مادرش براش ثبت نام کرده و به زور فرستادتش کنکور درصدهاش همه منفی بود آزاد تهران شمال کارشناسی حسابداری قبول شده


و من آهی از ته دل می کشم که هنوزم که هنوزه دارم برای ارشد با جون کندن می رم تا قزوین اونم 5 صبح روز جمعه .....

و قدر هم می دونم. 

نظرات 6 + ارسال نظر
پروانه شنبه 29 شهریور 1393 ساعت 09:42

ما نسلی بودیم که طلا خریدیم گرمی یک ملیون
الان می بینیم شده گرمی ده هزار تومن!

ای جااااانم

نوا جمعه 21 شهریور 1393 ساعت 19:09

متاسفانه خیلی درسته
وبدی ماجرا وقتیه که نسل الان داره ازون طرف بوم میفته
ومن فکر میکنم تعادل سهم کدوم نسل از بچه های ایرانه

هر چی می گذره از عدالت و تعادل دورتر می شیم

آمیتریس چهارشنبه 19 شهریور 1393 ساعت 19:46

نمیدونم چرا اینقدر سختی رو باید ما تحمل کنیم ، چرا هیچ کی به فکر دهه 60 نیست ، بچه های این دورو زمونه اینقدر بی خیالن که بهشون حسودیم میشه

دخترک سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 16:19 http://freeinthecage.blogsky.com/

سلام.مدتهاست میخونمتون نسیم جان.واقعا" درست می گین ما دهه 60 ها به معنی اخص کلمه نسل سوخته هستیم.

متاسفانه

ﻣﺮﻳﻢ سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 14:51

ﺭﻓﺘﻢ ﮔﻮﻟﻮ ﺭا ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﺻﺤﺮا ﺭا ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﻗﺴﻤﺖ ﻛﺎﻣﻨﺘﻬﺎﺵ ﻳﻚ ﺯﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪا اﺯ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮔﺬﺷﺘﻪ و ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺩﺭ ﺣﻘﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﻟﻢ ﺗﺮﻛﻴﺪ اﻭﺁﻣﺪﻡ اﻳﻨﺠﺎ ﺩﻳﮕﻪ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﻴﻮﺭﺩﻡ ﻣﺘﻨﺖ ﺭا ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺯﺩﻡ ﺯﻳﺮ ﮔﺮﻳﻪ ﭼﺮا ﻣﺎ ﺩﻫﻪ 60 اﻳﻨﻘﺪﺭ ﺑﺪﺑﺨﺘﻴﻢ

سهیلا سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 13:51 http://nanehadi.persianblog.com

خیلی سخت بود. هنوزم کابوس هاش با منه.

راست می گی واقعا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.