سکانس اول: عصر یکی از روزهای هفته است دارم از سرکار برمی گردم، اتوبان حکیم به سمت غرب همیشه ترافیکه ولی خدا رو شکر ترافیک روانه و به جز در موارد انگشت شمار استپ کامل نداریم.
ولی شاید یکی از همین استپ کامل ها بسه بود برای نابود شدن
وسط اینهمه شلوغی و ازدحام، وسط اینهمه روزمرگی و گرما و قیافه عبوس و عجله برای رسیدن حتی لحظه ای زودتر، دو تا گنجشک کوچولو زندگی می کنند، عاشقی می کنند، دنبال هم می کنند و با رسیدن به هم شادی می کنند، دم به دم هم می پرن.... غافل از دنیا و نامردی هاش، ناخودآگاه با دیدنشون سرذوق می آم و ردشون رو با نگاه دنبال می کنم، ترافیک حرکت می کنه از بین دو تا ماشین رد می شن به ماشین سوم که می رسن یکی شون به سپر می خوره و اون یکی رد می شه...
من اروم می کنم طپش قلب گرفتم، ماشین رد شد، جسد گنجشک رو روی زمین می بینم و جفتش رو که بال بال می زنه، مجبورم برم نمی شه وایساد، پام به شدت می لرزه، کنترلم رو از دست می دم به زحمت ماشینو به راست منحرف می کنم اینقدر پرش پای چپم زیاده که هر لحظه ممکنه قدرتمو تو نگه داشتن کلاژ از دست بدم، می کشم شونه کناری اتوبان، سرمو می زارم رو فرمون و های های اشک می ریزم.....
سکانس دوم: دیروز اتفاق افتاد، تو اتوبان کرج قزوینم، سرعت 120 تا، می رسم پشت یه ماشین سنگین که داره با سرعت می ره و اینقدر صدا می ده که فکر می کنی الان همه قطعاتش از هم باز می شن، ماشین سنگین تو لاین دومه، تو لاین سرعت دو تا ماشین شاسی بلند با سرعت رد می شن، منم راهنما می زنم می رم پشت اونها که از پشت این ماشین سنگین دربیام.
حالا بین گارد ریل و سرعت ماشین سنگین قرار گرفتم، باد ماشین می گیرتم، شایدم خلا ایجاد شده پشت اون دو تا شاسی بلند که رد شدن، باعث می شه کنترل فرمون از دستم در می ره، فرمون به سرعت و با گردش زیاد به چپ و راست کشیده می شه، به زحمت دو طرف فرمون رو با دستم محکم گرفتم که صافش کنم، موفق نیستم، ماشین داره به چپ و راست کشیده می شه و من کنترلی ندارم تا وقتی که ماشین سنگین رو کامل رد می کنم و اندکی ازش فاصله می گیرم، به زحمت تونستم فرمون رو صاف کنم، نگاه می کنم به سرعتم نزدیک 140 نمی دونم از ترس پامو بیشتر رو گاز فشار دادم یا برای رد کردن اون ماشینه سرعتم بالا رفته بود، تا چند دقیقه به خودم می گم: یعنی چه اتفاقی افتاد؟ من چی شدم؟ ماشینهای کناری با تعجب بهم نگاه می کنن، اینا اونهایی هستن که پشت سرم بودن و حالا با کم کردن سرعتم دارن از کنارم رد می شن، اون طرف اتوبان ماشین پلیس و آمبولانس جمع شده، یکی دیگه چند متر اونطرف تر تصادف کرده.... شاید منم داشتم چپ می کردم.
سکانس سوم: بابا زنگ زده به "آ" و گفته دادگاه های سعید تموم شد؟ "آ": نه هنوز یکی مونده
بابا: تموم شد شناسنامه باطل شده اش رو برای من بفرست
"آ": می خواهید چکار عمو؟
بابا: می خوام نگه دارم، اون شناسنامه رو خودم براش گرفتم، اسمش رو خودم گذاشتم "سعید" .... می خوام داشته باشمش...
سکانس چهارم: می خواستم اینو اول بنویسم.... اولش فکر کردم آخر بنویسم آخه خیلی دردناکه ولی حالا فکر می کنم اصلا ننویسم.... بی خیال.... به امید اینکه تموم شده باشه.
پ.ن: من حالم خوبه، امروز 10 خرداده، امتحانام دارن شروع می شن... و یه عالمه حرف دیگه برای گفتن دارم ولی.... باشه برای یه وقت دیگه....
بعدا نوشت: اسم این پست رو اول گذاشتم "مرگ همین نزدیکی است" ولی بهتره عوضش کنم بهتره فاز آدم حول و هوش زندگی بچرخه اینجوری حس زنده موندن قویتر می شه.
شما بیا یک پست تولدانه بنویس ما دلمون شاد بشه
اینقد که تنبلم
تولد تولئ تولدت مبارکککککککککک. ایشالله که امسال سراغاز سالهایی باشه که آرزشونو داشتی
مرسی عزیز دلم مرسی مهربونم خیلی خوشحالم کردی که به یادم بودی
خوب ربطش این بود که چشم و گوشت رو روی این همه اتفاقای مزخرفی که اتفاقا همشون تو خرداد اتفاق می افته بستی و هیچ رقمه هم ول کن معامله نیستی و همش میگی خرداد رو دوست دارم.
ولی گذشته از شوخی این که میگی همه ی ماههای دیگه رو هم مثل خرداد دوست داری خییییلی خوبه !!!یعنی اگه به همه چیزای اطرافت این جوری خوب و مثبت نیگا میکنی که دیگه عاااالیه!!!
خدا فرموده من همه چیز را به بهترین و زیباترین شکل ممکن خلق کردم، پس من اگه چیزی رو تو اطراف خودم به بهترین و زیباترین شکل ممکن نبینم، حتما اشکال تو جهان بینی منه خوب
"قسمت اول آیه هفتم سوره سجده"
زمزمه این ایه همراه با فکر کردن به استدلال بالا یه جاهایی به شدت ارومم میکنه.
این ایه چهارمین ایه محبوبه منه
فک کنم از این به بعد این ایه منو یاد شما بندازه
شاید به خاطر اینه که من تو خرداد متولد شدم
فارغ از همه اتفاقهای خوب و بدی که تو خرداد می افته طبیعیه که دوستش داشته باشم
ولی من همه ماههای دیگه رو هم دوست دارم
ﻣﻨﻢ ﻧﻤﻴﺨﻮﻧﻤﺶ ﺑﺪﻡ ﻣﻴﺎﺩ اﺯ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ اﺵ اﻳﻦ ﺭا ﻫﻢ اﺗﻔﺎﻗﻲ ﺧﻮﻧﺪﻡ اﻣﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮاﻡ ﺗﻴﺮﻩ و ﺗﺎﺭ ﺷﺪ
میدونی اینکه آخرش به این نتیجه رسیدی که عنوان پستت رو عوض کنی، عالیه خیلی هم عالیه!
بازم خدا و نشونه هاشه نسیم که همیشه با توئن و تنهات نمیزارن و ممنونم ازت که این نشونه هارو اینجا با ما شریک میشی و یکی مثه من یادش میاد زندگی چقدر کوتاهه و ما چقدر وقتمون محدوده واسه لذت بردن از نعمتها و خوب زندگی کردن!
ایشالا که امتحانا رو به راحتی پشت سر بزاری و با خبرای خوش ترم رو تموم کنی
مرسی دارچین خوشمزه ام
الهییییییییییییی عزیز دلم خدا چقد بهت رحم کرده خیلی خوشحالم واست کلااااااااااااااا. ایشالله که زندگیت پر از روشنی باشه. به درسات برس گلی جون ببینم معدل الفه میشی
مرسی مریمی فک کنم خدا به مامان و بابا رحم کرد
یک کامنت دیگر هم دادم که خودت فقط بخوان و برق چار فاز از سر من پراند این موضوهی که برات نوشتم فقط باید پناه ببریم به خدا نسیم. قربانت همچنان خاموش میخوانمت
لطفا اینو از من نخواه اون وبلاگ رو نمی خونم کند و کاو تو زندگی دیگران کار من نیست
خدا انسان ها رو آزاد آفریده و بهشون اختیار داده هرجوری دوست دارن زندگی کنن
من کی باشم!!!!
بفرما!!!!!!
حالا هی بگو خرداد خوبه
اصلا میدونی چیه؟؟
شما مصداق به روز شده ی ایه 18 سوره بقره هستید.
من دیگه حرفی ندارم
متشکرم ازت که باعث شدی برم آیه 18 سوره بقره رو بخونم
کرند لالند کورند بنابراین به راه نمىآیند (۱۸)
ولی نمی دونم چه ربطی به دوست داشتن خرداد داشت؟؟
راستی من به جز خرداد همه ماههای دیگه رو هم دوست دارم
حالا به نظرت مصداق کدوم سوره می شم؟؟؟؟
نسیم چه خوبه که اتفاقی نیفتاده واست دختر خوب
زندگی کن همیشه به شادی
مرسی سمیه جونم