اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

قرار گروهی شانزدهم


پنج شنبه گذشته اول اسفند بود و به طبع اولین پنج شنبه این ماه و ما هم با بچه های گروه هدف وعده به جا آوردیم و صبح علی الطلوع بیدار شدیم و رفتیم دنبال نرگس گلی و دختر گلش که ایندفعه مجبور بود بیارتش و ما هم که ذوق می کردیم با دیدنش روانه شدیم به سوی محل قرار، اتفاقا به موقع هم رسیدیم ولی خوب انگار خدا نمی خواست ما رسیده به حساب بیاییم لذا هر چی دور زدیم برای جای پارک امان از یه دونه یا یه نصفه....

خلاصه گفتیم نرگس گلی تو برو ما هم پارک می کنیم و خودمونو می رسونیم لذا از ساعت 9:50 لغایت 11:15 ما دوووووووور زدیم و جای پارک نیافتیم..... و کور شویم اگر دروغ بگوییم...... یعنی اصن یه وضعی..... وارد جزییات نمی شیم..... همینقدر بدونید که ساعت 11:15 دلمون می خواست ماشین رو وسط خیابون ول کنیم و بریم لذا زیر یک عدد تابلوی حمل با جرثقیل رهاش کردیم و پیاده شدیم و تا محل قرار کلی پیاده روی نمودیم.....

دوستان آمده بودند به جز 4 تاشون که اکثرا دلایل موجهی داشتند...... یعنی تو این جلسه 6 نفر بودیم....... لازم بذکر است در ماههای گذشته حداقل 7-8 نفر بودیم ولی خوب این ماه به خاطر اسفند و مسافرت بودن بعضی از بچه ها نشد که بیشتر بشیم...... من که رسیدم بچه ها لطف کردن تند و تند از وضعیت شون تو ماه گذشته یه گزارش بهم دادن، منم گفتم کارهایی که قرار بود تا اول اسفند انجام بدم رو انجام دادم برنامه ام برای سال آینده رو هم گفتم، یه گزارش بدو بدویی دادم تا بعدا در جریان شرح قرارشون بدم..... و سریع برگشتم و خدا رو شکر ماشین رو نبرده بودن 

این بود انشای ما در مورد آخرین گزارش گروه هدف....... می دونم الان می گویید خوب چیزی از جلسه نفهمیدیم...... ولی راستش دیگه زیاد دوست ندارم از برنامه ها و هدف های بچه ها تک تک بنویسم چون به هر حال برنامه زندگی شونه و خوب شاید نخوان اینجا عمومی بشه اگه دقت کرده باشید تو ماههای اخیر زیاد توضیح ندادم........ همینقدر مطمئن باشید که ما هدفمندانه داریم زندگی رو دنبال می کنیم و دست در دست هم به هم برای رسیدنشون کمک می کنیم.

قربون دایی  

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم.ا یکشنبه 4 اسفند 1392 ساعت 08:01

نسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسییییییییییییم چطورییییییییییییییی؟ خوفی؟ خوش؟ تا باشه از این قرارهای دوستانه که واقعا آدمو سرحال میاره. بعد با جرثقیل ماشینتو حمل نکردن؟

مریمی جونم خوبم خدا رو شکر ولی شما بهتری
نه خدا رو شکر زود برگشتم وقت نکرد بره ماشینو

نرگس شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 15:47

ای من غصه خوردم تو جای پارک پیدا نکردی دیگه اسکان قرار نمی گذاریم دوستم

عزیز دلمی
تقصیر لاله توت فرنگیه تقصیر تو نیست که

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.