اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

شوخی مسخره

حس و حالم خوب نیست دارم تو صفحه فیس اش پستهاشو می خونم و همینطور می رم به عقب تر تا بالاخره پیداش می کنم همون پستی رو که یادم بود ازش دیده بودم

تاریخش رو نگاه می کنم 16 دسامبر 2011 یعنی 25 اذر دو سال پیش.... تو خیابون دم در یه خونه یه عالمه بنر عزاداری دیده بود برای جوان ناکامی با اسم و فامیلی خودش و ازش عکس گرفته بود و گذاشته بود تو فیس

همون موقع هم خیلی ها شاکی شدن که این چه شوخی مسخره ایه!!! خیلی ها نگران شدن و زنگ زدن!!!!

خودش پایین اون پست کامنت گذاشت که "این من نیستم به خدا..... تو خیابون دیدمش".....

امسال همون شبی که این اتفاق افتاد "آ" برادر بزرگش تو فیس نوشت و همون شب یکی از فامیلها رو موبایل من زنگ زد و گفت چرا اینا تن ما رو می لرزونن؟؟ منم با هق هق گفتم ایندفعه راسته!!!!


دارم به عکس این بنر ها نگاه می کنم..... به تسلیتی که بالاش برای خانواده نوشتن..... به ناکامی جوونی که همنام و فامیلی تو بود...... و به تو....... که تو اون لحظه ای که اون خونه رو دیدی چه فکری از سرت گذشت؟؟؟ دلت چی خواست؟؟؟ ما که همه مون عاشقت بودیم، چیو می خواستی امتحان کنی؟؟؟


کاش بازم می اومدی و می گفتی "این من نیستم به خدا.....!!!!!

کاش.... کاش ..... کاش.....

کاش بازم از همون شوخی های مسخره ات بود


کاش یه آرزوی بهتر برای خودت کرده بودی

چرا خدا نفهمید داری شوخی می کنی!!!!!!


پ.ن: فردا 40 شبانه روز می شه که هیچ کی ازت خبر نداره.................................

نظرات 10 + ارسال نظر
بابالنگ دراز یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 11:37 http://pendelton.blogsky.com/

سلام نسیم خانم
چقدر متاثر شدم...
واقعا چرا بعضی وقتا که شوخی جالبی هم بینمون رد و بدل میشه اتفاق نمیفته
اما از این دست شوخیا خیلی زود اتفاق می افته
خداوند رحمتشون کنه

مرسی عزیزم

النازم شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 00:17

سلام عزیزم
اولین بره که میام اینجا
چند تا از نوشته هاتو خوندم ...به قسمت خاله پسری که رسیدم اشکام سرازیر شد...اصلا احساسی نیستم و یادم نمیاد که بجز شرایط خیلی بحرانی اشکام راه بیفته ولی الان ....
نمیدنم ...انشاله که مامان هم هرچی زودتر سلامتی اش رو بدست بیاره و بار غمش کمتر شه
شاد باشی عزیزم

منو ببخش که برای اولین بار حرفای خوبی برات نداشتم

moshtagh پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 13:57

nasim jan, be htari?l
lotfan moraghebe khodet bash .

دوست مهربونم ممنون

بانو سرن چهارشنبه 25 دی 1392 ساعت 12:36

نسیم جانم این همه بی قراریتون نمی ذاره اون راحت خودشو برای سفرش آماده کنه ها.
-آدم انگار برای بقیه خوب بلده نسخه بپیچه. می دونم سخته. -
مامانت بهتر شدن؟

راست می گی دوستم ولی نمی دونم چطوری باید به اینجا رسید که اینطوری فکر کرد حتما زمان حلش می کنه

دایان چهارشنبه 25 دی 1392 ساعت 01:24

امان از این روزگار...

آمیتریس سه‌شنبه 24 دی 1392 ساعت 21:32 http://amitrisashegh.blogsky.com/

متاثر شدم ، اشکام جاری شد، خدا رحمتش کنه ...
ای کاش های ما اونقدر زیادن که دیگه توان شمردن نداریم

واقعا
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه

بهار سه‌شنبه 24 دی 1392 ساعت 20:06 http://positive-energy.blogfa.com/


چرا بعضی شوخیا انقدر زود رنگ واقعیت میگیرن؟

واقعا چرا؟

آیدا دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 21:45

ای کاش...

رکسانا دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 14:42

سلام عزیزم میخواستم بپرسم شما ادرس جدید وبلاگ خود کرده را تدبیر نیست دارین ممنون میشم

سلام نه متاسفانه ندارم

taranom دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 11:23

۴۰ روز گذشت. ۴۰ ماه هم می گذرد اما ...سخت می گذرد.

آره خیلی سخت می گذره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.