اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

خاله خرسه شدم

دیروز بعد از کلی نگرانی برای مامان و فسفر سوزوندن یه فکری به ذهنم رسید ولی از جایی که خواهر نداری تا بهت کمک برسونه (قابل توجه پست خواهرانه گولو) زنگ زدم به داداشی و گفتم می خوام به فلان دوست مامان بگم بدون اینکه به روش بیاره من گفتم، بره به مامان یه سر بزنه و چند ساعتی پیشش باشه 

داداشی هم گفت اره فکر بدی نیست بزن

آقا ما زنگ زدیم به دوست مامانمون اون طفلک هم کلی گریه اش گرفت و تشکر کرد که اونو محرم دونستیم و گفت که حتما این لطف رو می کنه

با مامان هم که حرف زدم مثل هر روز تو خونه بود و بی حوصله

یکی دوساعتی گذشت که دیدم دوست مامان زنگ زد که من پشت در خونه تون هستم و انگار مامانت نیست

به موبایل مامان زنگ زدم گفت دیدم دکتر فقط امروزو مطب هست گفت یه بار دیگه بیام چشمم رو ببینه و بگم که چرا خوب نمی شه


آقا اینقدر خجالت کشیدم که نگو و نپرس، خانمه تو این سرما بدون ماشین رفته بود تا دم در خونه مون

کلی ازش معذرت خواهی کردم بعدم دوباره زنگ زدم به داداشی که بگم چه گندی شد اونم بی خیال می گه اشکالی نداره که، تو که نمی دونستی، حالا مامان از جمعه از خونه تکون نخورده بود از کجا می دونستی یهو می ره بیرون 


شب که خانم عموم زنگ زد (بهاره) بهش گفتم، گفت نگران نباش الان خیلی زوده که نگران مامانت باشی بزار عزاداری اش رو بکنه، بزار هرچقدر می خواد گریه کنه

گفتم آخه تک و تنها تو خونه اینقدر فکر و خیال و گریه کنه که دیگه چیزی ازش نمی مونه بعدش می گه چرا چشمم خوب نمی شه خوب معلومه به خاطر این چیزاست

ولی گفت اشکالی نداره بزار راحت باشه این داغ اینقدر سنگین هست که وقت لازم دارن تا کاملا عزاداری کنن و بهتره که تو خودش نریزه


در جوابش فقط گفتم مرسی که هستی

بعدم به خدا گفتم مرسی که پروانه هست 


بعضی از آدمها با اینکه رابطه خونی باهات ندارن ولی اینقدر خوب و مهربونن و تو لحظه های سخت زندگیت کنارت هستن که هزار بار به خاطر داشتن شون خدا رو شکر می کنی

نظرات 3 + ارسال نظر
ستاره کویر چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 10:38 http://hadiseashna.blogsky.com

«همه از خدائیم، به سوی خدا میرویم»
کلّ هستی از خداست. آنچه در دنیای توهّمتان می بینید، از ذات احدیّت نشأت گرفته است. آیا چیزی جز خدا و جز از خدا می بینید؟ خدا آنچه هست، آنچه نیست، آنچه خواهد بود و آنچه بوده است، می باشد. خدا تنها حقیقت، تنها زندۀ واقعی، تنها حیات جاودان و تنها شعور حاکم بر هستی است.
جز خدا نیست. هر چه هست، خداست. جز خدا نبینید، جز خدا نپندارید و جز خدا حامی ای نجوئید که او ذات یگانۀ هستی است. تنها حقیقت ماندگار و تنها پدیدۀ جاودان. جز او هر چه هست، همه از اوست. با اوست. در اوست و تنها اوست که هست و غیر او هر چه هست، زندگانی از او می یابد که او وحدت بی منتهاست. (از وبلاگ حدیث آشنا)

دایان چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 05:15 http://www.khodekhodam.blogfa.com

نسیم جان شما کاری که به نظرتون درست بوده انجام دادین و اون خانم هم متوجه اتفاقی بودن این جریان میشه.اومدن دوست مادرتون منافاتی با عزاداری کردن ایشون نداره.فقط میتونه مدتش رو کم کنه و عمقش رو.ولی خانم عمو درست میگن نگران نباش.چون باید این دوره عزاداری سپری میشه و هنوز زوده برای سرد شدن این داغ.

مرسی عزیزم

بهار سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 19:14 http://positive-energy.blogfa.com/

اتفاقا نسیم منم میخواستم بگم عزاداری دوره ای داره که باید طی بشه که اگر خوب و درست طی بشه خیلی هم خوبه چون کمک میکنه آدم دردشو بیرون بریزه و آروم بشه بپذیره که دیگه عزیزش نیست. کاش که دوست مادرت یه تماس میگرفت و بعد میرفت دیدن مادرت. حالا ببین امکان داره بازم اون خانوم این زحمت رو متقبل بشه؟ البته ازش بخواین حتما با مادرت هماهنگ کنه . حتی اگر مادرت درد و دل کنه و گریه کنه خوبه که یه همصحبت داشته باشه
امیدوارم خیلی زود این دوره رو پشت سر بزاره داغ ناگهانی سخته و پذیرشش زمان بره.
ببخشید خیلی پرحرفی کردم.

مامان می گه حوصله دیدن هیچ کس رو ندارم می خوام تنها باشم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.