اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

بچه های جنگ

داریم با پسر لاله و تفنگ هاش بازی می کنیم، اون علاوه بر تفنگ برای خودش یه بمب کمری هم برمی داره..... من می گم پس منم این یکی بمب رو برای خودم برمی دارم........ می گه نه اون بمب نیست! اون قمقمه است

می گم پس به منم بمب بده........ می گه دیگه ندارم

می گم باشه پس من این قمقمه رو به جاش برمی دارم که اگه بهم تیر زدی و مردم قبل از مرگ ازش آب بخورم

گیج می شه نگام می کنه ولی چیزی نمیگه......

بهم شلیک می کنه و من مثلاً می میرم

می افتم زمین و در حالیکه دارم نفسهای آخر رو می کشم سعی می کنم به سختی از قمقمه آب بنوشم

بالاخره طاقت نمی آره می پرسه برای چی آب می خوری؟

می گم خوب مثلاً من دارم می میرم دیگه

می گه خوب بمیری! چرا آب می خوری؟

می گم خوب آدمها قبل از مرگ آب می خورن دیگه که تشنه نمیرن

می گه برای چی؟ چرا یهو تشنه ات شد؟

می گم این فیلم های جنگی رو ندیدی آدمها بعد از اینکه تیر می خورن و قبل از اینکه بمیرن آب می خورن؟

می گه چرا فیلم جنگی دیدم ولی آب نمی خورن!!!!

.

.

.

راست می گه بچه تو هیچ فیلم خارجی ای کسی که تیر می خوره دنبال آب نمی گرده

این توهم از زمان جنگ برای ما ایجاد شده .......... انگار می خواستن به ما تلقین کنند که هرکی تو جنگ کشته می شه امام حسین هست و به همون مظلومیت و با عطش به لقاء ا... می ره

کلاً ما بچه های زمان جنگ تصورات و خاطراتی داریم که به درست بودنشون ایمان داریم و حتی بهشون فکر هم نمی کنیم که خدایی نکرده تاثیراتی رو که اونها می خواستند چشم بسته نپذیریم و با هوش و تدبیر خودمون باشه.

پ.ن: با احترام به تمام شهدا و خانواده هاشون قصدم بیان نقش رسانه ها در باورهامون بود نه خدایی نکرده توهین به این قشر.

فصل معلق

یکی از دوستان رفاقت کنه، جوانمردی کنه، قدم به دیده منت بزاره بیاد با هم بریم این تئاتر رو ببینیم 

پلیــــــــــــــــــز

دلمون خواست بریم ببینیمش خوب

کسی نیست باهاش بریم آخه 

کمک

قابل توجه پروانه هه ..... گولوهه..... آیدائه...... پورانی....... لاله جونی...... سمیه گلی....... و .... هرکی می آد

اگرم همه با هم بریم که بسیارتر خوشنود می شیم 

اولین سوال

راستش یه جورایی این خانه را پذیرفتیم و داره ازش خوشمان می آد..... اما هنوز دست و پامونو توش دراز نکردیم ببینیم چرت نیمروز زدن توش مزه داره یا نه

راستش هنوز لباس های بیرونمونم در نیاوردیم چه برسه به چرت های نیمروزی برای رفع خستگی

منتها الان سوال داریم

زین پس ما خواستیم بریم به دوستامون سر بزنیم و از خودمون براشون نظرات کارشناسانه در و کنیم باید آدرس اینجا رو بزاریم یا بلاگفامونو؟؟؟؟؟

اصن هویت اصلی ما الان اینجاست یا منزل پیشین؟؟؟؟؟

یعنی می فرمایید زین پس ما باید هر دو تا خونه رو آب و جارو کنیم؟؟؟؟؟؟

به هر دو سر بزنیم؟؟؟؟؟

عجب! چه کاریه آخه؟

فک کنم بهتر باشه در خونه قبلی رو ببندیم به این امید که اینجا نوسازه و شیک تره شاید سونا و جکوزی هم داشته باشه 

سلام

ما برعکس بقیه دوستامون فک می کنیم اینجا رو دوست داشته باشیم.

راستش اگه بی معرفتی نباشه فک می کنیم دلمون هم برای خونه قبلی مون تنگ نشه

البت بر همگان واضح و مبرهن است دلمون برای نوشته های فوق ادبی خودمون که نه ولی برای خاطرات تلخ و شیرین گذشته مون تنگ می شه

لکن خونه نو اصولاْ داره حس بهتری به ما می ده شاید باید زندگی مونو نو کنیم که بهتر تر هم باشه

خلاصه که به دلخواه خودمون که نه.... به اجبار اومدیم از دست این بلاگفای نالوطی نارفیق 

راستی........ سلام رفقای جدید