اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

اندر احوالات سی سالگی

من اینجا زندگی ام را دوره می کنم

لیلا و من

امروز صبح با لیلا اومدم.... ماشین نیاوردم..... در واقع ماشین رو امروز دادم به بابا...... این اواخر چندین بار پیش اومده که به همین منوال گذشته...... آخه محل کار بابا تو طرح زوج و فرده و فقط من تو خونه ماشینم زوجه....... و از طرفی هم نمی دونید چه کیفی داره سر صبحی با لیلا سرکار رفتن..... خوبیش اینه که هم خونه هامون نزدیک همه هم محل کارمون دو تا کوچه با هم فاصله داره....... ساعت 7:30 لیلا اومد دم در خونه دنبالم و تمام طول راه رو راجع به این حرف می زدیم که من ساعت 7 بیدار شدم و از 7:20 آماده بودم ولی اون برای اینکه 7:30 از خونه بیاد بیرون از ساعت 6 بیدار می شه .......... فک کـــــــــن 

خوب من و لیلا از سال 79 تا حالا دوستای صمیمی هستیم و خیلی وقته همدیگرو می شناسیم..... می دونستم یواش یواشه ولی دیگه نه اینقدر....... هی داشتم فکر می کردم چقدر کد P شخصیتش غالبه؟ و من چقدر با J بودن خودم مبارزه کردم که حالا تازه شدم این.... 

هنوزم دارم فکر می کنم چه ظلمی رو متحمل می شه که از ساعت 6 بیدار می شه اونوقت همیشه هم دیر می رسه سرکارش

من اگه بعد از ساعت 8 می رسم حداقل می خوابم........ 

نمی دونم بقیه آدمها هم اینقدر برای آماده شدن یا انجام هرکاری وقت می زارن؟؟؟؟

راستش من با اینکه سعی می کنم تو هرکاری سرعت عمل داشته باشم لااقل در حد خودم، بازم همیشه وقت کم دارم، واقعا بقیه چکار می کنن که به کاراشون می رسن؟؟؟؟

از صبح دارم به این موضوع فکر می کنم و بازم به اهمیت برنامه ریزی پی می برم 

و فکر می کنم کی باید به مسافر و دارچین و کولی زنگ بزنم و برنامه ریزی و هدف گذاری رو که بهشون قول داده بودم تلفنی بگم؟ هرچند که اونها خودشونم وقت اینکه تلفنی درس بگیرند و ندارند و همه شونم راهشون دوره

بعد دوباره برمی گردم به برنامه ریزی خودم که از صبح کردم و خوشحالم که بعد از مدتها دارم با برنامه روزانه پیش می رم

 

درست می شه؟؟؟

رفتم کامنت های پست "همه چی درست می شه مگه نه؟" آیدا رو می خونم 


که منم امیدوار بشم با خوندن اینهمه آدم که اومدن و گفتن :.....


 "آره حتما درست می شه" 

بارونو دوست دارم .....


خدایا بارونی رو که از دیروز داره می آد دوست دارم........ دستت درد نکنه که برامون فرستادیش......... خیلی قشنگه....... لطیف و نرم و سبکه........ صدای چیک چیکش رو که می خوره به شیرونی ساختمون کناری از تو اتاق کارم می شنوم....... بوی نمش هم می آد که روح آدمو تازه می کنه........ قشنگترش امروز صبح بود که از خونه اومدم بیرون...... اون هوای گرگ و میش و نفسی که پر می شد از اکسیژن ناب و خالص......... 
خدا جون مرسی که به حرفم گوش کردی و بارون به این قشنگی فرستادی........ کاش تموم نشه........ کاش تو یکی از شهرهای شمال زندگی می کردم که همش و همش بارون بیاد.........
ولی راستش امروز داشتم فکر می کردم چرا حالا که بارونو فرستادی دلم چیزای دیگه هم می خواد.......... مثلاً چرا بیشتر و بیشتر یاد تنهایی هام می افتم........ دلم پیاده روی با پرفسور رو زیر همین بارون می خواد.......... لابد الان پیش خودت می گی: همین دیگه یه چیزی که می دم پررو می شید...... راستم می گی البته...... ما اینجوریم دیگه........ همه مون ......... اصلاً جنسمون اینجوریه......... هرچی بدی دلمون یه چیزه دیگه می خواد........ 
بارون می دی...... دلمون کسی رو می خواد....... اونم باشه دلمون می خواد برای همیشه باشه......... وقتی برای همیشه شد دلمون سقف می خواد........ سقف که دادی دلمون پول می خواد......... پول بدی دلمون بچه می خواد.......... بچه بدی که دیگه ریست کردی دوباره از اول همه چی رو برای بچه دلمون می خواد 
هر کدوم اینها رو هم اگه نگه داری و ندی........ ما هی می گیم هی می گیم ......... گیر می دیم........ گریه می کنیم........
.
اصلاً اشتباهی زندگی کردم......... هیچی نمی خوام......... همین لحظه های ناب بارونو عشقه
مرسی

دوازدهمین قرار گروهی

دوازدهمین قرار گروهی ما با بچه های کلاس هدف هم خوشبختانه برگزار شد، البته این ماه برعکس تمام ماههای گذشته و متاسفانه نتونستیم اولین پنجشنبه ماه برگزارش کنیم و هفته دوم ماه یعنی پنجشنبه گذشته برگزار شد.

اول از همه از همه دوستای گلم تشکر می کنم که با وجود تمام گرفتاری هایی که داشتند تو این یک سال همراه بودند و تو جلسات شرکت کردند، راستش ما معمولاً جلساتمون با حضور تعداد زیادی از بچه ها برگزار شده و به جز یک ماه که 6 نفر بودیم بقیه ماهها تقریباً 8 نفر از 10 نفر حتماً بودند، بعضی وقتها هم که همه 10 نفر بودیم و خود هماهنگی این مساله واقعاً جای تقدیر داره

دوم اینکه ما تو این یکسال واقعاً پشتیبان هم بودیم و تو همه زمینه ها به هم کمک کردیم، خدا رو صدهزار بار شکر هیچ وقت مشکلی بینمون پیش نیومد.... همه مون خیرخواه بودیم..... در واقع موفقیت هر کدوم از بچه ها به کل گروه انرژی می داد و همه رو خوشحال می کرد و خدایی نکرده عدم موفقیت هر کسی هم فکر همه مون رو مشغول می کرد و تا جایی که می تونستیم کمک می کردیم که مشکلش حل بشه

از این بابت واقعا متشکرم هم از خدای بزرگ، هم از گیس گلابتون که باعث و بانی این جمع و موفقیت هامون بود و هم از تک تک بچه ها

پنج شنبه علاوه بر عملکرد ماه گذشته، یه نگاه کلی داشتیم به دو هدفی که پارسال انتخاب کرده بودیم که همه مون حداقل به یکی از اون هدف ها رسیده بودیم، بعضی از بچه ها به هردوش رسیدن.... بعضی ها هم به این نتیجه رسیدن که نحوه انتخاب هدفشون اشتباه بوده.... 

یه گزارش کلی دادیم از همه کارهایی که در سال گذشته انجام دادیم..... و در نهایت بعد از گزارش هر فرد ازش می پرسیدیم "درکل این کلاس براش مفید بوده؟ و آیا زندگیش تو یکسال گذشته بهتر شده یا نه؟" ..... اکثر جواب ها مثبت بود

اشتباهاتمون و سوالاتمون رو مطرح کردیم........ بابت تلاش هایی که برای رسیدن به اهدافمون کرده بودیم ولو اینکه بهش نرسیده بودیم همدیگرو تشویق کردیم.

و همه با هم توافق کردیم که جلسات رو  بعد از این هم ادامه بدیم........ چون در واقع گیس گلابتون از ما خواسته بود یکسال بعد از اتمام کلاس جلسات رو برگزار کنیم ولی این برای همه مون بهتره که بعد از اینهم ادامه اش بدیم و خدا رو شکر که همه موافق بودند

قرار شد برای جلسه بعد دو هدف دیگه برای چند ماه باقیمونده سال یعنی تا پایان اسفند انتخاب کنیم...... با این علم که حالا بهتر بلدیم هدف درست و حسابی باید چه مشخصاتی داشته باشه و چقدر واضح و مشخص باشه........

و قرار شد اگه مشکل یا سوالی داریم برای جلسه دیگه آماده کنیم که اگه گیس گلابتون عزیز وقت داشتند و تونستند بیان به جلسه مون ازشون بپرسیم


توضیح نوشت: خانم دکتر گیس گلابتون عزیز سال گذشته یه دوره کلاس هدف گذاری و مدیریت زمان برگزار کردند و من و 10 نفر از دوستان در اون شرکت کردیم، بعد از اتمام کلاس قرار شد ما 10 نفر ماهی یکبار قرار گروهی داشته باشیم و در جهت رسیدن به اهدافمون و فعالیت هایی که کردیم به هم گزارش کار بدیم و همدیگرو حمایت کنیم........ من در وبلاگ قبلی گزارشی از آنچه در هر جلسه می گذشت نوشتم به جز دو جلسه آخر که نتونستم شرکت کنم، و حالا از این به بعد در این وبلاگ ادامه اش خواهم داد

آدرس سایت خانم گیس گلابتون رو می تونید از روی لینک ها بردارید و برای شرکت در دوره ها اگه مجدداً برگزار کنند در همان سایت اطلاع رسانی خواهند کرد ولی اگه مایل به شرکت هستید و در تهران هم زندگی می کنید می تونید اطلاعاتتون رو برای من هم بگذارید تا به ایشان برسانم


پ.ن: توضیحات رو نوشتم چون معمولاً ازم سوال می شه


مشنگ های مقیم مرکز



گولوهه ما رو لینک کرده "مشنگ های مقیم مرکز" ..... برهمگان نیز واضح و مبرهن است که این عنوان پر بیراه نیست

از خودم شروع می کنم، یه خط ایرانسل دارم که واقعاً کاربردی تو زندگیم نداره...... همانا که همون خط اصلی هم نداره چه برسه به این صیغه ایه! والا!!!..... عمه جان ها که آمده بودند با اصرار زیاد دادیمش به عمه 1 و هرچی اون بیچاره فریاد زد که ما موبایل می خواهیم چه کنیم؟ فرمودیم نه نمی شه این همراهتون باشه گم نشوید یه وقت، یه ماه اینجا بود، بعدشم الان بیشتر از یک ماهه که رفته طفلکی، دیروز از زور بیکاری روشنش کردیم و گذاشتیمش شارژ شد...... فک کنید بعد از اینهمه مدت........ بعدش شب می خواستم ساعت کوک کنیم واسه صبح ابتکار به خرج دادیم گفتیم این طفلک مظلوم که گناهی نکرده زنگ خور نداره بزار اینو کوک کنیم حداقل به یاد روزهای گذشته با صدای زنگ این بیدار شیم

حالا حافظ شیراز هم می دونه ما ممکن نیست کارمون به زنگ ساعت بکشه که همیشه خودمون زودترش بیدار می شیم ..... نمی دونیم چه ویری بود......... خلاصه دردسرتون ندم صبح در خواب ناز بودیم که ساعت گوشی زنگ زد ما هم هراسان بیدار شدیم و اولش تعجب کردیم که چرا خواب موندیم.....

دومش تعجب کردیم که چرا هوا اینقدر تاریکه.....

ولی برای خودمون دلیل آوردیم که لابد هوا ابریه که قرارمون با هواشناسی این بود که امروز و فردا بارون بیاد.......

بعدهم برای محکم کاری دلیلمون به خودمون گفتیم دیروز پرده اتاق رو شستی و زیرشم یه ملحفه سفید آویختی که اتاق تاریکتر تر بشه و بتونی خوب بخوابی همینه دیگه حالا تحویل بگیر......

بعد هم تشری به خود زدیم و جستیم و سریع هم لباسمونو عوض کردیم و از اتاق بیرون رفته، نرفته اندک فسفری به مغزمون رسید که ساعت گوشی اصلیمونم چک کنیم.......

اگه گفتید ساعت چند بود؟؟؟؟ 

بله 6:07 دقیقا درست حدس زدید 

و اینگونه بود که ما مشنگ شدیم و به یاد نیاوردیم که ساعت اون گوشی قدیمی رو به ساعت جدید تغییر نداده بودیم 

اصلاً نگران نشید ها برای جبران خسارت وارده سریعاً به حالت چند دقیقه قبل درآمده لباس خوابمونو دوباره پوشیدیم و خوابیدیم و برای اینکه یه وقت اجحافی در حقمون نشده باشه دیگه هم ساعت کوک نکردیم و همانا خواب موندیم و ساعت 7:17 بیدار شدیم

که مبادا حروم بشیم....... چه معنی داره! کائنات باید جبران کنند

.

حالا خودمونیم گولوهه حق داره بگه ما مشنگ های مقیم مرکزیم؟؟؟؟

نه، حق داره؟؟؟

معلومه که داره

لذا اینجانب نیز امروز همچین پیوندی را بازگشایی نمودیم که صحه ای باشد بر این مدعا.....

تا عبرتی باشد برای آیندگان!!!!!

لینک جدید پیوندهامونو ببینید